کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوتگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دعوتگر
/da'vatgar/
معنی
کسی که دیگری را به جشن و مهمانی یا برای کاری فرا میخواند؛ دعوتکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعوتگر
لغتنامه دهخدا
دعوتگر.[ دَع ْ وَ گ َ ] (ص مرکب ) دعوت کننده . داعی . خواهنده . طلب کننده . || تبلیغ کننده : خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم .خاقانی .
-
دعوتگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] da'vatgar کسی که دیگری را به جشن و مهمانی یا برای کاری فرا میخواند؛ دعوتکننده.
-
جستوجو در متن
-
نویدگر
لغتنامه دهخدا
نویدگر. [ ن ُ گ َ ] (ص مرکب ) مبشر. صاحب نوید. (آنندراج ). بشیر. که بشارت و خبر خوش آرد : خلق را خلق او نویدگر است نور ماه ازجمال جرم خور است . سنائی .اتصال نجوم خاطر اوفیض طبع مرا نویدگر است . خاقانی .شب گذشته ست و اول سحر است بانگ بلبل همه نویدگر ا...
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاطباء).فصی...