کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعمی
لغتنامه دهخدا
دعمی . [ دُ می ی ] (ع ص ، اِ) درودگر. (منتهی الارب ). نجار. (اقرب الموارد). || راه فراخ یا میانه . (منتهی الارب ). معظم و بیشتر راه . (از اقرب الموارد). || سخت و محکم از هر چیز. || اسبی که در سینه یا سر سینه ٔ آن سپیدی باشد. || (اِخ ) دعمی بن جدیلة، ...
-
واژههای همآوا
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (اِخ ) (مولانا...)استرآبادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست .(مجالس النفائس ص 260).
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده . این قطعه از اوست :شنیدم که دوشینه در بزم غیرمی ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شردوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای .(آتشک...
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی . اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست . نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشت...
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (ع ص ) نعت فاعلی ازدمی . که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست . (منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب . (اقرب الموارد).
-
دامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دام) dāmi مربوط به دام.
-
جستوجو در متن
-
جمام
لغتنامه دهخدا
جمام . [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) ابن دعمی از قبیله ٔ حمیر است . (منتهی الارب ).
-
غیلان
لغتنامه دهخدا
غیلان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن دعمی بن ایادبن نزاربن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است ، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است . رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود.
-
غیلان
لغتنامه دهخدا
غیلان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن مضر. یکی از اجداد رسول خدا. رجوع به غیلان بن دعمی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 284 شود.
-
عبدقیس
لغتنامه دهخدا
عبدقیس . [ ع َ دِ ق َ ] (اِخ ) بطنی است از جدیله و آنان بنوعبدالقیس بن اقصی بن دعمی بن جدیله اند. سرزمین مسکونی آنان تهامه بود سپس به بحرین رفتند و با قبیله ٔ بکربن وائل تصادم کردند و آن سرزمین را تقسیم نمودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337).
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن وائل بن قاسط. پدر حیّی است . و عنزی به وی منسوب است . (ازمنتهی الارب ). رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 270 شود.- مسجد بنی عنز ؛ در کوفه منسوب است به عنزبن وائل بن قاسطبن هِنب بن افصی بن دُعمی بن جدیلةبن أسدبن نزار. (از معجم البل...
-
عبدالقیس
لغتنامه دهخدا
عبدالقیس . [ ع َ دُل ْ ق َ ] (اِخ ) ابن اقصی . قبیله ای است بزرگ منسوب به عبدالقیس بن اقصی بن دعمی بن جدیلةبن اسدبن ربیعه ... جماعتی بسیار از آن قبیله ازصحابیان بودند. مسکن آنها ابتدا تهامه و سپس به بحرین بود. قراء جار، قمادی ، جبلة، بیضا و جز آن از ...