کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعسقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعسقة
لغتنامه دهخدا
پیش آمدن . (از منتهی الارب ). روی آوردن و اقبال . (از اقرب الموارد). || پس رفتن . (از منتهی الارب ).پشت کردن و ادبار. (از اقرب الموارد). || راندن . (از منتهی الارب ). طرد. (از اقرب الموارد).دعسقة. [ دَ س َ ق َ ] (ع مص ) حمله آوردن بر کسی . || پامال ک...
-
دعسقة
لغتنامه دهخدا
دعسقة. [ دُ س ُق ْ ق َ ] (ع ص ) لیلةدعسقة؛ شب دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
پس رفتن
لغتنامه دهخدا
پس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . || تنزل (مقابل پیش رفتن و پیش آمدن ، ترقی ): دَعَسقَة...؛ پس رفتن . دغنجة؛ پس رفتن . (منتهی الارب ).
-
مدعسق
لغتنامه دهخدا
مدعسق . [ م ُ دَ س ِ ] (ع ص ) حمله آورنده . (آنندراج ). آنکه حمله میکند بر دیگری . (ناظم الاطباء). || شتران پامال کننده و شکننده ٔ حوض . (آنندراج ). رجوع به دعسقة شود.
-
پیش آمدن
لغتنامه دهخدا
پیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منت...
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...