کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعا و دشنام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعا و دشنام
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
واژههای مشابه
-
جای دعا
لغتنامه دهخدا
جای دعا. [ ی ِ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شریطه . (یادداشت مؤلف ) : شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو.حافظ.
-
دعا خواندن
لغتنامه دهخدا
دعا خواندن . [ دُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن دعا.ثنا گفتن . دعای خوب کردن در حق کسی : تبریک ؛ دعا بر له خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). || به درگاه خدا تضرع کردن . ثنا گفتن خداوند را : مشایخ همه شب دعا خوانده اندسحرگاه سجاده افشانده اند. سعدی .بخ...
-
دعا سراییدن
لغتنامه دهخدا
دعا سراییدن . [ دُ س َدَ ] (مص مرکب ) دعا کردن . سر کردن دعا : گر تواز بوی مشک عطسه زنی هر که حاضر دعات بسراید.خاقانی .
-
پنج دعا
لغتنامه دهخدا
پنج دعا. [ پ َ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه از پنج نماز است . (غیاث اللغات ). صلواة خمس : چار علم رکن مسلمانیت پنج دعا نوبت سلطانیت .نظامی .
-
دعا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
صل
-
دعا نویس
لهجه و گویش تهرانی
رمال
-
دعا می کنم
فرهنگ واژههای سره
نیایش می کنم
-
التماس دعا داشتن
لغتنامه دهخدا
التماس دعاداشتن . [ اِ ت ِ س ِ دُ ت َ ] (مص مرکب ) درخواست دعای خیر کردن . || در تداول عامه ، انتظارچیزی را داشتن . بخاطر رسیدن بچیزی ، چشم بدان دوختن .در انتظار دریافت چیزی بودن . رجوع به التماس شود.
-
ختم دعا کردن
لغتنامه دهخدا
ختم دعا کردن . [ خ َ م ِ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دعائی را از بدء تا ختم یک یا چندبار خواندن : چون دعا ختم کرد برد سجودبرگشاد از شکر گوارش عود.نظامی .
-
دعا کردن به
دیکشنری فارسی به عربی
تضرع
-
دست به دعا،()ورداشتن
لهجه و گویش تهرانی
دعا کردن
-
جستوجو در متن
-
دشنام
لغتنامه دهخدا
دشنام . [ دُ ] (اِ مرکب ) (از: دش = دژ، بد + نام ) لغةً به معنی اسم بد. در پهلوی ، دوشنام ، به معنی با نام بد، شهرت بد. (حاشیه ٔ معین بر برهان ). در اصل دشت نام است ، دُشت به معنی زشت و نام عبارت از القاب و خطاب . (غیاث ). نام زشت و فحش و سرزنش و طعن...