کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعاگوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعاگوی
لغتنامه دهخدا
دعاگوی . [ دُ ] (نف مرکب ) دعاگو. دعاگوینده . دعاکننده . داعی . (دهار). || خیرخواه . خیراندیش . نیکخواه . (ناظم الاطباء) : کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمرکه همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست . سعدی .|| گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. ...
-
جستوجو در متن
-
دعاگویی
لغتنامه دهخدا
دعاگویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دعاگوئی . عمل دعاگو. استدعای برکت و درخواست خیر و خوبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعاگو و دعاگوی شود.
-
دعاگو
لغتنامه دهخدا
دعاگو. [ دُ ] (نف مرکب ) دعاگوی . دعاگوینده . دعاکننده . داعی . || خیرخواه . خیراندیش . نیک خواه . (ناظم الاطباء) : آنگاه بفرمود مهر کردند و پس به خادم دعاگو سپردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 370). اما دیگر رعایای آن ولایت دعاگویان دولت قاهره ثبتهااﷲاند....
-
گرو باختن
لغتنامه دهخدا
گرو باختن . [ گ ِ رَ / رُو ت َ ](مص مرکب ) چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن . مغلوب شدن در بازی . مغلوب شدن در شرط : و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج ) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحةالصدور راوندی ).چه خواهی ز چندین سر اند...
-
دولتخواه
لغتنامه دهخدا
دولتخواه . [ دَ / دُو ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهنده ٔ دولت . خواهان دولت . || نیکخواه و خیرخواه . (ناظم الاطباء). خواهان دولت و سعادت کسی یا کسانی . دعاگوی دولت کس یا کسان . (یادداشت مؤلف ) : ترا نجوم و فلک لشکر است و لشکرگه ترا ملوک و ملک داعی ...
-
نانخواره
لغتنامه دهخدا
نانخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ نان . که حریص به نان خوردن است . که حرص نان دارد : بهر نان در خویش حرص ار دیدمی اشکم نانخواره را بدریدمی . مولوی . || نان خور. وظیفه بر. مستمری بگیر. وظیفه خور : گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخوار گ...
-
بنده وار
لغتنامه دهخدا
بنده وار. [ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مثل بنده .مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین ) : نوشتند پس نامه ای بنده واراز ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی .وز آن پس چو فرمایدم شهریاربیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی .هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم...
-
غمخواره
لغتنامه دهخدا
غمخواره . [ غ َ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. تیماردار. غمخورنده . دلسوز و مهربان : از آن درد گردوی غمخواره گشت وز اندیشه ٔ دل سوی چاره گشت . فردوسی .ندادند پاسخ کس از انجمن نه غمخواره بد کس نه آسوده تن . فردوسی .ب...
-
شکر گزاردن
لغتنامه دهخدا
شکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).خدای با تو درین صنع نیکو احسان کردبه قول و...
-
صورت کردن
لغتنامه دهخدا
صورت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کشیدن . نقاشی کردن . صورت کشیدن : منذر بفرمود تا بهرام [ را ] همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب و آن گور و شیر و تیر اندر زمین همچنان صورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت ...
-
هواخواه
لغتنامه دهخدا
هواخواه . [ هََ خوا / خا ] (نف مرکب ) یار و دوست و محب . (برهان ). هوادار. طرفدار. جانب دار. موافق . (از یادداشتهای بخط مؤلف ) : آن خریدار سخندان و سخن وآن هواخواه هنرمند و هنر. فرخی .پادشا باش و رخ از شادی ماننده ٔ گل رخ بدخواه هواخواه تو ماننده ٔک...
-
گوینده
لغتنامه دهخدا
گوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گفتن . سخنگوی . (برهان ). قائل . (منتهی الارب ) (برهان ). کسی که سخن گوید. که تکلم کند. که ادای سخن کند : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز از او راه و آیین اوی . دقیقی .بدیشان چنین گفت کایمن شویدز گوینده گف...
-
برخی
لغتنامه دهخدا
برخی . [ ب َ ] (اِ) رهی . فدائی . قربانی . فدیه . (غیاث اللغات ). فدیه و قربانی . برخی با یای نسبت به معنی قربانی است که مقصود برخ برخ یا حصه کردن و تقسیم کردن قربانی باشد مانند شتر برخی بمعنی فدا و قربانی . (فرهنگ لغات شاهنامه ) : شاه بهرام شاه و خو...
-
خواهنده
لغتنامه دهخدا
خواهنده . [ خوا / خا هََ دَ / دِ ](نف ) محتاج . درخواست کننده . گدا. عرض کننده . (ناظم الاطباء). گدا. سائل . (یادداشت بخط مؤلف ) : مکن خوار خواهنده درویش رابر تخت منشان بداندیش را. فردوسی .بپاکی گرایید و نیکی کنیددل و پشت خواهندگان مشکنید. فردوسی .و...