کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دعام
معنی
(دِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، پایة چوب بست . 2 - بزرگ قوم ، سروران ؛ ج . دعائم (دعایم ).
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعام
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، پایة چوب بست . 2 - بزرگ قوم ، سروران ؛ ج . دعائم (دعایم ).
-
دعام
لغتنامه دهخدا
دعام . [ دِ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَعائم . (منتهی الارب ).
-
دعام
لغتنامه دهخدا
دعام . [ دُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبداﷲبن یأس ارحبی . شیخ و بزرگ کهلان ، و برخی او را رئیس و بزرگ همه ٔ قبیله ٔ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به دیگران و سوارکاری و زیرکی و جود شهرت داشت و در حدود سال 298 هَ. ق . درگذشت . (از الاعلام ز...
-
دعام
لغتنامه دهخدا
دعام . [ دُ ] (اِخ ) ابن مالک بن معاویةبن صعب بن دومان بن بکیل ، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیله ٔ همدان . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل ).
-
دعام
لغتنامه دهخدا
دعام . [ دُ] (اِخ ) ابن مالک بن ربیعةبن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب . جدی است جاهلی از قبیله ٔ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب ، عمیرة، مرهبة، ذوالشاول و ذواللب . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل ).
-
واژههای همآوا
-
دائم
لغتنامه دهخدا
دائم . [ ءِ ] (ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن . ظل دائم ؛ سایه ٔ آرمیده . || همیشه . همواره . پیوسته . پاینده . باقی . هموار. هماره . همارا. هامواره . واصب . بی کران . متصل . یک بند. ی...
-
دائم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عربی] ‹دایم› dā'em ۱. جاوید؛ پایدار.۲. همیشه؛ همواره؛ پیوسته.
-
دَائِمٌ
فرهنگ واژگان قرآن
همیشگی
-
جستوجو در متن
-
دعائم
لغتنامه دهخدا
دعائم . [ دَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ دِعام و دِعامة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دعایم . رجوع به دعایم و دعام و دعامة شود.
-
دعمة
لغتنامه دهخدا
دعمة. [دِ م َ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که برآن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام . ج ، دِعَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به دعام شود.
-
دعایم
فرهنگ فارسی معین
(دَ یِ) [ ع . دعائم ] (اِ.) جِ دعام و دعامه . 1 - ستون ها. 2 - بزرگان قوم ، سروران .
-
ذوالشاول
لغتنامه دهخدا
ذوالشاول . [ ذُش ْ شا وَ ] (اِخ ) لقب پسر دعام بن مالک همدانی است . (منتهی الارب ).
-
عارم
لغتنامه دهخدا
عارم . [ رِ ] (اِخ ) ابن ابی سلم . بطنی از مرهبة بن دعام از صعب بن دوْمان بن بَکیل از قحطانیه است . (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701).