کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشواریاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دشواریاب
/došvāryāb/
معنی
آنچه بهسختی به دست آید؛ صعبالحصول؛ صعبالوصول؛ دشواررس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دیریاب، صعبالحصول ≠ آسانرس، سهلالوصول
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دشواریاب
واژگان مترادف و متضاد
دیریاب، صعبالحصول ≠ آسانرس، سهلالوصول
-
دشواریاب
لغتنامه دهخدا
دشواریاب . [ دُش ْ وارْ ] (ن مف مرکب ) دشوار یافت . عزیز. دشواررس . دیریاب . صعب الوصول . || که بدشواری یافته شود. که بسختی در دسترس آید : خار در پا شد چنین دشواریاب خار در دل چون بودواده جواب .مولوی .
-
دشواریاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] došvāryāb آنچه بهسختی به دست آید؛ صعبالحصول؛ صعبالوصول؛ دشواررس.
-
جستوجو در متن
-
صعبالحصول
واژگان مترادف و متضاد
دشواریاب، دیریاب، صعبالوصول ≠ سهلالحصول
-
سهلالوصول
واژگان مترادف و متضاد
زودیاب، سهلالحصول، یافتنی ≠ دستنیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب
-
دشواریافت
لغتنامه دهخدا
دشواریافت . [ دُش ْ وارْ ] (ن مف مرکب ) عزیز. دشواریاب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
صعب الحصول
لغتنامه دهخدا
صعب الحصول . [ ص َ بُل ْ ح ُ ] (ع ص مرکب ) دشواریاب . چیزی که به آسانی بدست نیاید.
-
صعب الوصول
لغتنامه دهخدا
صعب الوصول . [ ص َ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) دشواررس . دشواریاب . دیریاب . آنچه به آسانی وصول نشود.
-
دیریاب
لغتنامه دهخدا
دیریاب . [ رْ ] (نف مرکب ) کندذهن . کودن . کورذهن . بلید. کندفهم . بطی ٔ الادراک . کند. مشکل فهم . دیرفهم . دیر دریابنده : کسی را که مغزش بود با شتاب فراوان سخن باشد و دیریاب . فردوسی .دل تیره ز اندیشه ٔ دیریاب همی تخت شاهی نمودش بخواب . فردوسی .دیری...
-
یاب
لغتنامه دهخدا
یاب . (نف مرخم ) پیداکننده . یابنده . (برهان ). یابنده . (جهانگیری ) (آنندراج ). یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود. و راهیاب پیدا کننده ٔ راه . و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته ا...
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . اندک و کم عدد از مردم . (منتهی الارب ). ج ، شُذّاذ. (اقرب الموارد). || تنها مانده . (غیاث ). جداشده . (آن...
-
تنگ شدن
لغتنامه دهخدا
تنگ شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وسعت شدن . (ناظم الاطباء). ضیق گشتن . مقابل فراخ شدن : ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ شد آوردگه را همه جای تنگ . فردوسی .از ایشان بکشتند چندان سپاه کز آن تنگ شد جای آوردگاه . فردوسی .بیابان چنان شد ز هر دو سپاه که ...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (ع ص ) ارجمند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی ). ارجمند وبزرگوار و خطیر. (زمخشری ). شریف و بزرگوار و باعزت .(از ناظم الاطباء). گرانمایه و محترم . (از فرهنگ فارسی معین ). منیع. گران . ج ، عِزاز، أعزّة، أعزّاء، عِزازة. (از...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...