کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشمن گزائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دشمن گزائی
لغتنامه دهخدا
دشمن گزائی . [ دُ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از رنجانیدن و هلاک کردن خصم . (آنندراج ) : به دشمن گزائی به خصم افکنی گشاده بر و بازوی بهمنی .نظامی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
شوی دشمن
لغتنامه دهخدا
شوی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن شوهر باشد. زن که خصم شوهر باشد. ناشزه . (یادداشت مؤلف ).
-
غریب دشمن
لغتنامه دهخدا
غریب دشمن . [ غ َ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه دشمن غریبان باشد. مقابل غریب دوست : بگریزم از او که من غریبم وین بی سر و بن غریب دشمن . مجیر بیلقانی .شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن آنجا چه جای غمزدگان قلندر است . خاقانی .همین دو خصلت ملعون کفایت است تراغری...
-
نیم دشمن
لغتنامه دهخدا
نیم دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن است اما در دشمنی ورزیدن مصر نیست : بنده را خوشتر آن آید که آن نواحی را به کاکو داده شود که هر چند نیم دشمن است از وی انصاف توان ستد. (تاریخ بیهقی ص 264). پسران علی تکین ما را نیم دشمنی باشند بی علتی در میان بهت...
-
brinkmanship
دشمنترسانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] روشی برای گرفتن حداکثر امتیاز از رقیب در یک بحران سیاست خارجی ازطریق تظاهر به مبادرت به جنگ
-
دشمن افکن
لغتنامه دهخدا
دشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.و رجوع به...
-
دشمن پرور
لغتنامه دهخدا
دشمن پرور. [ دُ م َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) دشمن پرورنده . آنکه دشمن را پرورش میدهد. کسی که دشمن بوجود می آورد. || (ن مف مرکب ) پرورده ٔ دشمن .
-
دشمن خوی
لغتنامه دهخدا
دشمن خوی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی دشمن دارد : دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست روی دشمن خوی .سعدی .
-
دشمن دار
لغتنامه دهخدا
دشمن دار. [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن دارنده . آنکه او را دشمن باشد. دارای دشمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || که دشمن گیرد. که دیگری را دشمن شمرد. مبغض . دشمن . عدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل دوست دار. یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج ) : ز بی...
-
دشمن داری
لغتنامه دهخدا
دشمن داری . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن دار. دشمن داشتن . قلاء. (از دهار). و رجوع به دشمن دار شود.
-
دشمن داشته
لغتنامه دهخدا
دشمن داشته . [ دُ م َ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) کراهت داشته . مکروه . ناپسندیده . (ناظم الاطباء). مبغوض . (منتهی الارب ). مقت . (دهار). مقیت . (منتهی الارب ). مکروه . (دهار): مفرک ؛ مرد دشمن داشته ٔ زنان . (منتهی الارب ). و رجوع به دشمن داشتن شود.
-
دشمن رو
لغتنامه دهخدا
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مرا مبغوض و دشمن رو کنی .مولوی .
-
دشمن روی
لغتنامه دهخدا
دشمن روی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بصورت دشمن . خصم گونه . بغیض . (از منتهی الارب ). دشمن رو : روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافرخوی . خاقانی .چند از این یوسفان گرگ صفت چند از این دوستان دشمن روی . خاقانی .هنگام سخن مکن قیاسم زآن دشمن روی نامس...
-
دشمن زاده
لغتنامه دهخدا
دشمن زاده . [ دُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) زاده ٔ دشمن و زاده ٔ خصم . (ناظم الاطباء).