کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشمن زیاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دشمن رو
لغتنامه دهخدا
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مرا مبغوض و دشمن رو کنی .مولوی .
-
دشمن روی
لغتنامه دهخدا
دشمن روی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بصورت دشمن . خصم گونه . بغیض . (از منتهی الارب ). دشمن رو : روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافرخوی . خاقانی .چند از این یوسفان گرگ صفت چند از این دوستان دشمن روی . خاقانی .هنگام سخن مکن قیاسم زآن دشمن روی نامس...
-
دشمن زاده
لغتنامه دهخدا
دشمن زاده . [ دُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) زاده ٔ دشمن و زاده ٔ خصم . (ناظم الاطباء).
-
دشمن سوز
لغتنامه دهخدا
دشمن سوز. [ دُ م َ] (نف مرکب ) دشمن سوزنده . سوزنده ٔ خصم : او به دندان و چنگ دشمن سوزبازوی آهنین من شب و روز.نظامی .
-
دشمن سوزی
لغتنامه دهخدا
دشمن سوزی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن سوز. آزار دشمن : عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی ... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص 323).
-
دشمن شکار
لغتنامه دهخدا
دشمن شکار. [ دُ م َ ش ِ ] (نف مرکب /ص مرکب ) شکار کننده ٔ دشمن . که دشمن بدست کند. آنکه دشمنان را گرفتار می کند. (ناظم الاطباء) : لشکر گزار باشد دشمن شکار باشددینار بخش باشد دینار بار باشد. منوچهری .|| (ن مف مرکب / ص مرکب ) که شکار دشمن شود. که در دس...
-
دشمن شکن
لغتنامه دهخدا
دشمن شکن .[ دُ م َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دشمن . خصم شکن . عدومال . آنکه بر دشمن چیره می گردد. (ناظم الاطباء). کسی که خصم را مغلوب سازد. و رجوع به دشمن شکنی شود.
-
دشمن شکنی
لغتنامه دهخدا
دشمن شکنی . [ دُ م َ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن شکن . دشمن شکری . هزیمت دادن دشمن را و مغلوب و عاجز ساختن او را. (آنندراج ) : همت او در دشمن شکنی و لذتها بر خویشتن حرام داشتی [ اردشیر ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 61).
-
دشمن شناس
لغتنامه دهخدا
دشمن شناس . [ دُ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) که دشمن را بشناسد. شناسنده ٔ دشمن . عارف خصم و عدو : برون شد یزک دار دشمن شناس یتاقی کمر بست بر جای پاس . نظامی .|| (ن مف مرکب ) که دشمن او را شناسد. معروف نزد دشمن . که دشمن بر او عارف باشد.
-
دشمن فرسای
لغتنامه دهخدا
دشمن فرسای . [ دُ م َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ دشمن . عاجز کننده ٔ عدو : سال و مه دولت آن بارخدای ملکان همچنان باد ولی پرور و دشمن فرسای .فرخی .
-
دشمن فریب
لغتنامه دهخدا
دشمن فریب . [ دُم َ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ دشمن : از آن چرب و شیرین رها کرد حرب که دشمن فریبست شیرین و چرب .نظامی .
-
دشمن فعال
لغتنامه دهخدا
دشمن فعال . [ دُ م َ ف ِ ](ص مرکب ) که کردار او چون دشمنان باشد : ندارم چون تو در عالم دگر دوست اگر چه دوستی دشمن فعالی .سعدی .
-
دشمن فکن
لغتنامه دهخدا
دشمن فکن . [ دُ م َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) فکننده ٔ دشمن . که دشمن را بر زمین افکند. مغلوب کننده ٔ خصم : دین پرور اعدا شکن روزی ده دشمن فکن . ناصرخسرو.آن خداوندی که اندر جمله ٔ روی زمین دوست انگیزی نیامد همچو تو دشمن فکن . سوزنی .و رجوع به دشمن ا...
-
دشمن کرده
لغتنامه دهخدا
دشمن کرده . [ دُ م َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دمشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان . سکنه ٔ آن 237 تن و آب آن ازاستخر و سالار جوب منشعب از سفید رود است . محصول برنج و کنف و ابریشم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دشمن کش
لغتنامه دهخدا
دشمن کش . [ دُ م َ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔدشمن . دشمن کشنده . کشنده ٔ خصم . عدو کش : وزآن پس چنین گفت با سرکشان که ای نامداران و دشمن کشان . فردوسی .دو بهره ز گردان و گردنکشان چه از گرزداران و دشمن کشان . فردوسی .ضُبارم ؛ مرد دلاور و توانای دشمن کش ...