کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشمن افکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دشمن کشی
لغتنامه دهخدا
دشمن کشی . [ دُ م َ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل کشتن دشمن . خصم کشی . عدو کشی . قتل عدو : که بود از پدر دوست انگیزتربه دشمن کشی تیغ او تیزتر.نظامی .
-
دشمن کوب
لغتنامه دهخدا
دشمن کوب . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ دشمن . دشمن کوبنده . شکست دهنده ٔ دشمن . (ناظم الاطباء).
-
دشمن گداز
لغتنامه دهخدا
دشمن گداز. [ دُ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) گدازنده ٔ دشمن . دشمن سوزنده و گدازنده . پایمال کننده ٔ دشمنان . (ناظم الاطباء) : ازین نامه ٔ شاه دشمن گدازکه بادا همه ساله بر تخت ناز. فردوسی .فرخزاد و چون خسرو سرفرازچو رشتاد پیروز دشمن گداز. فردوسی .حافظز غصه س...
-
دشمن گرفتن
لغتنامه دهخدا
دشمن گرفتن . [ دُ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دشمن تراشیدن . مقابل دوست گرفتن . || دشمن شمردن . خصم تلقی کردن . تمقیت . مقاتة. مقت : ای پسرچون سلطان کسی را وزارت داد اگر چه وی را دوست دارددر هفته ای دشمن گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345).بر این گفتم آ...
-
دشمن گزائی
لغتنامه دهخدا
دشمن گزائی . [ دُ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از رنجانیدن و هلاک کردن خصم . (آنندراج ) : به دشمن گزائی به خصم افکنی گشاده بر و بازوی بهمنی .نظامی (از آنندراج ).
-
دشمن گزای
لغتنامه دهخدا
دشمن گزای . [ دُ م َ گ َ ] (نف مرکب ) دشمن گزاینده . آزار رساننده ٔ دشمنان . (ناظم الاطباء).
-
دشمن لو
لغتنامه دهخدا
دشمن لو. [ دُ م َ ] (اِخ ) دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنه ٔ آن 297 تن . آب آن از چشمه و رود، و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
دشمن مالی
لغتنامه دهخدا
دشمن مالی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن مال . دشمن را مغلوب کردن : بس کس که به مال تو کند دوست نوازی بس کس که به جاه تو کند دشمن مالی .سوزنی .
-
دشمن داشتن
لغتنامه دهخدا
دشمن داشتن . [ دُ م َ ت َ ] (مص مرکب ) مکروه داشتن و نفرت داشتن و تنفر داشتن . (ناظم الاطباء). خصم بشمار آوردن . ابغاض . (تاج المصادر بیهقی ). احصاف . اصلاف . (منتهی الارب ). بغض . تبغیض . (دهار). خزو. خوز. (منتهی الارب ). شناء. شناءة. شنان . (دهار)....
-
دشمن شدن
لغتنامه دهخدا
دشمن شدن . [ دُم َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عداوت پیدا کردن . مقابل دوست شدن . کینه و خصومت یافتن با کسی : اگر این بنده آن شرایط درخواهد تمام ... همه ٔ این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوندی . (تاریخ بیهقی ).کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شو...
-
دشمن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
دشمن گردانیدن . [ دُ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دشمن کردن . اصلاف . تبغیض . (المصادر زوزنی ). تکرهة. (ترجمان القرآن جرجانی ). تکریه . (دهار).
-
دشمن گشتن
لغتنامه دهخدا
دشمن گشتن . [ دُ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دشمن شدن . خصومت پیدا کردن . عداوت یافتن : غریبی دوستی با من گرفته ست مرا از دوستی گشته ست دشمن . ناصرخسرو.دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیاآن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت .خاقانی .
-
بی دشمن
لغتنامه دهخدا
بی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن و خصم ندارد. که بر کین کسی نیست یا بر کین او کسی نیست : یکی مرد بی دشمنم پارسی همان باردارم شتروار سی . فردوسی .رجوع به دشمن شود.
-
خانه دشمن
لغتنامه دهخدا
خانه دشمن . [ ن َ / ن ِ دُ م َ ] (ص مرکب ) خانه بیزار. دشمن خانه . (آنندراج ) : در دیده و دلم نبود اشک را قرارطفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است . حکیم (از آنندراج ).بسکه سودا بر سر کوی تو پیچد در سرم در هوایت خانه دشمن همچو دود مجمرم .کلیم (از آنندرا...
-
دشمن پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] došmanparvar آنکه برای خود دشمن بهوجود آورد یا دشمن خود را نوازش کند؛ دشمنپرورنده.