کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دسع
لغتنامه دهخدا
دسع. [ دَ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ). دفع. دسر. (از اقرب الموارد). || سپوختن . (تاج المصادر بیهقی ). || قی نمودن . (از منتهی الارب ). بیرون انداختن قی خویش را. (از اقرب الموارد). || بیرون انداختن آنچه در دهان است . (از اقرب الموارد). || پر ک...
-
واژههای همآوا
-
دث ء
لغتنامه دهخدا
دث ء. [ دَث ْءْ ] (ع مص ) بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب ).
-
دثع
لغتنامه دهخدا
دثع. [ دَ ] (ع اِ) زمین نرم . (منتهی الارب ).
-
دثع
لغتنامه دهخدا
دثع. [ دَ ] (ع مص ) سخت سپردن . (منتهی الارب ). سخت پاسپر کردن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دسیعة
لغتنامه دهخدا
دسیعة. [ دَ ع َ ] (ع مص ) مصدر دَسع است در تمام معانی . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به دسع شود.
-
دسر
لغتنامه دهخدا
دسر. [ دَ ] (ع مص ) نیزه زدن و شکافتن . (از منتهی الارب ). طعن . (از اقرب الموارد). || راندن . (از منتهی الارب ). دفع. (از اقرب الموارد). دسع. از احادیث است که : لیس فی العنبر زکاة انما هو شی ٔ دسره البحر؛ یعنی دریا آنرا دفع کرده و رانده است . (از اق...
-
پر کردن
لغتنامه دهخدا
پر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع . ادساق . دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت . سَجر. قعز. اک...
-
بخشیدن
لغتنامه دهخدا
بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) عطا کردن . دادن . بذل و هبه کردن . (ناظم الاطباء). دادن . اعطاء. (شرفنامه ٔ منیری ). امتیاح .وهب . هبة. دسع. دسیعة. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب ). عطاء. عطا کردن . بذل . دادن بی عوض . موهبت . جود. نداوت . (...
-
پوشیده
لغتنامه دهخدا
پوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشیده زو گه برهنه شجر زو گهی مفلس وگه ت...