کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) 1 - بیعت کردن ، پیمان بستن . 2 - میسر شدن ، حاصل شدن . 3 - اتفاق افتادن . 4 - فرصت به دست آوردن .
-
دست کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کِ دَ) 1 - (مص ل .) دست مالیدن . 2 - ترکِ چیزی گفتن . 3 - (مص م .) تربیت کردن ، پرورش دادن .
-
دست گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - منع کردن . 2 - مدد کردن . 3 - پیمان بستن . 4 - (عا.) مسخره کردن .
-
دست گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص ل .) صدر مجلس طلبیدن ، مسند خواستن .
-
دست گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) دریغ خوردن ، افسوس خوردن ، تأسف داشتن .
-
دست گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن دست مقید. 2 - جوانمردی کردن ، بخشش نمودن .
-
دست مردی
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (حامص .) 1 - یاری ، مددکاری . 2 - کنایه از: قدرت ، قوت .
-
دست یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن . 2 - رسیدن ، پیدا کردن .
-
دست آختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) دست برآوردن ، تصرّف کردن ، تغییر دادن .
-
دست آموز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) تربیت یافته ، اهلی ، انس گرفته .
-
دست افشار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ)(اِمر.)1 - میوه ای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. 2 - زر خالص .
-
دست افشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط .
-
دست انبویه
فرهنگ فارسی معین
(دَ. اَ یِ) (اِمر.) نک دستنبو.
-
دست انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) رقص کننده ، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند.
-
دست انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر) 1 - ناهمواری های خیابان . 2 - کنایه از: مشکل ، گرفتاری .