کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست نماز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
arm guard, bracer
دستپوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] پوششی پلاستیکی یا چرمی برای محافظت از بخش داخلی ساعد در برابر سوختگی ناشی از رهش زه
-
lobster hand, lobster daw
دست خرچنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] ← دست شکافدار
-
string hand
دست خم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] دستی که در هنگام تیراندازی زه را به عقب میکشد متـ . دست کشش drawing hand
-
dentures
دستدندان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] مجموعۀ دندانهای مصنوعی فک بالا و پایین
-
artifact 3/ artefact 3
دستساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] آنچه بشر ساخته یا شکل داده یا از آن استفاده کرده است، از نوع اشیا، سازهها، وسایل، بافتها، آرایهها، سفالینهها، سلاحها و آثار هنری
-
bow arm
دست ستون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] دستی که در هنگام تیراندازی کمان را نگه میدارد متـ . دست کمان bow hand
-
drawing hand
دست کشش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← دست خم
-
bow hand/ bow-hand
دست کمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← دست ستون
-
hand bow
دستکمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کمانی که در هنگام تیراندازی آن را در دست نگه میدارند
-
handrail
دستنرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] میلۀ بلند چوبی یا پلاستیکی یا فلزی که برای کمک به عبور عابران از پل و بام و ایوان و راهپله بر روی نرده نصب میشود
-
dumbbell
دستوزنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] وزنهای متشکل از یک میلۀ کوتاه که وزنههای همانندی در دو سر آن بهطور ثابت یا تعویضپذیر قرار دارد و برای تقویت عضلات دست و شانه به کار میرود
-
آب دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن .
-
بر دست
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده .
-
چابک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست .
-
چیره دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست .