کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست نشانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دست نشانده
/dastnešānde/
معنی
کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد؛ دستنشان؛ دستنشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
protégé, puppet, stooge, vassal
-
جستوجوی دقیق
-
دست نشانده
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ دِ) (ص مف .) فرمانبردار، تابع .
-
دست نشانده
لغتنامه دهخدا
دست نشانده . [ دَ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دست نشان .نهالی که به دست کشته باشند. || گماشته . مأمور. منصوب . || مطیع. فرمانبردار. تحت فرمان . تحت الحمایه : دولتهای دست نشانده ٔ انگلیس آزادی خود را بدست آورده اند.
-
دست نشانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [مجاز] dastnešānde کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد؛ دستنشان؛ دستنشین.
-
دست نشانده
دیکشنری فارسی به عربی
دمية ، أداة بيدِ
-
واژههای مشابه
-
flip pass, hand-off pass
پاس دستبهدست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، پاس نزدیک با حرکتی کوتاه و نرم که در آن توپ را مستقیماً به دست همتیمی میدهند
-
دست دست کردن
لغتنامه دهخدا
دست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
-
دست به دست دادن
لهجه و گویش تهرانی
بردن داماد به اطاق عروس ودادن رونما توسط پدر
-
دست دست کردن
لهجه و گویش تهرانی
تعلّل
-
دست رو دست گذاشتن
لهجه و گویش تهرانی
اقدامی نکردن
-
دست گردون،دست گردان
لهجه و گویش تهرانی
وام دادن و وام گرفتن ،قرض، تنخواه
-
این دست اون دست کردن
لهجه و گویش تهرانی
تعلل
-
دست فرمون،دست به فرمان
لهجه و گویش تهرانی
مهارت در رانندگی
-
کج دست
لغتنامه دهخدا
کج دست . [ ک َ دَ ](ص مرکب ) آنکه دست کج دارد. که انحنا و غیر استقامتی در دست وی بود. || دزد و کسی که در هر جا هر چه بیند بردارد. (ناظم الاطباء). معتاد بدزدی .
-
کلیم دست
لغتنامه دهخدا
کلیم دست . [ ک َ دَ ] (ص مرکب ) به معنی مبارک دست و نادردست و پاکیزه دست باشد یعنی در کارها ید بیضا نماید. (برهان ) (آنندراج ). مبارک دست . (ناظم الاطباء). آنکه در کارها مانند موسی (ع ) ید بیضا کند. کسی که امور را به نیکی و خوبی انجام دهد. (فرهنگ فار...