کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست فرمون دست به فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
Trichechus manatus
گاو دریایی تنمویی دستبالهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ تنموئیان و راستۀ گاودریاییسانان با بدنی خاکستری و تقریباً بدون مو که فاقد اندام حرکتی عقبی است و اندام حرکتی جلوی آن کوتاه و انعطافپذیر است
-
واژههای همآوا
-
دست فرمون،دست به فرمان
لهجه و گویش تهرانی
مهارت در رانندگی
-
جستوجو در متن
-
rescripts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریزپردازنده، حکم، رساله، فرمان، فتوای پاپ، دست خط
-
دِسْتِچِمُوْک
لهجه و گویش گنابادی
destechemouwk در گویش گنابادی یعنی دست به فرمان ، مهارت ، تبحر ، احاطه ، خبرگی در انجام فعالیتی ، زبردستی و زیرکی در انجام کار
-
دستچموک
واژهنامه آزاد
دِسْتِچِمُوْک:(destechemouwk) در گویش گنابادی یعنی دست به فرمان، مهارت ، تبحر ، احاطه ، خبرگی در انجام فعالیتی ، زبردستی و زیرکی در انجام کار
-
نُدَاوِلُهَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن را دست به دست می گردانیم (از مداولة به معناي دست به دست دادن چيزي است )
-
cueing device
فرمانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] هرنوع وسیلۀ رساندن فرمان، از قبیل کارت یا نوشته یا علامت دست یا علامت صدا که برای رساندن پیام به مجری یا بازیگر یا اعضای گروه تولید مورد استفاده قرار گیرد
-
فرمان پذیر
لغتنامه دهخدا
فرمان پذیر. [ ف َ مام ْ پ َ ] (نف مرکب ) مطیع و تسلیم شده و رام شده . (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد : به سرسبزی شاه روشن ضمیربه نیروی فرهنگ فرمان پذیر. نظامی .ز بهر آن که باشد دستگیرش به دست اندربود فرمان پذیرش . نظامی .ن...
-
hand to hand
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دست در دست، دست بدست یکدیگر، نزدیک، مجاور، در دسترس، دست به یقه
-
اِرْتکبَ
دیکشنری عربی به فارسی
مرتکب شد , دست به ارتکاب … زد , دست به … زد , اقدام به … کرد
-
مصافحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصافَحَة] mosāfehe ۱. دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات.۲. دست در دست هم گذاشتن؛ دست یکدیگر را فشردن.
-
گلاویز
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص فا.) دست به گریبان ، دست به یقه .
-
hawed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
hawed، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، من من کردن، دست چپ بردن
-
hawing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خندیدن، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، من من کردن، دست چپ بردن