کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستچین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستچین
مترادف و متضاد
۱. انتخاب، دستگزین، گزینش
۲. گزیده، منتخب
فعل
بن گذشته: دستچین کرد
بن حال: دستچین کن
دیکشنری
eclectic, elite, selection, picked, select, selective
-
جستوجوی دقیق
-
دستچین
لهجه و گویش تهرانی
میوه دستچین
-
واژههای مشابه
-
دست چین
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) برگزیده ، منتخب .
-
دست چین
لغتنامه دهخدا
دست چین . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست چیده . چیده شده با دست . به دست از درخت چیده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه ). || گزیده و منتخب از میوه و امثال آن . گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق . برگزیده و خلاص...
-
دست چین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastčin ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند.
-
چین
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژنگ، اخمه، چروک ۲. تا، لا ۳. تاب، شکن، شکنج، فر، کرس ۴. شیار، خط ۵. چینه، قشر، لایه
-
fold
چین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] انحنـا یا خمیدگـی ساختار صفحهای، مانند چینههای سنگ یا صفحههای لایهبندی یا برگوارگی یا رَخ
-
چین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - شکن ، شکنج . 2 - (کن .) روی در هم کشیدن ، در غضب شدن . 3 - (کن .) پیر شدن .
-
چین
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در بعض ترکیبات به معنی «چیننده » آید: خوشه چین ، گلچین .
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه و امثال آن : چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درو شود.- شاه چین ؛ آن نوبت از چیدن که ب...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِخ ) در اصطلاح و تداول و کتب نظم و نثر فارسی گاه به جای ترکستان چین بکار رفته است و آن قسمت از آسیای مرکزی که ترکستان شرقی و یا ترکستان چین خوانده می شود فضای محصور بین جبال تیان شان و کوئن لن و نجد پامیر یعنی حوضه ٔ نهر تاریم و شعب آن مثل خت...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِخ ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حیث وسعت سومین مملکت کره ٔ زمین است (اولی اتحاد جماهیر شوروی و دومی کانادا) پرجمعیت ترین ممالک زمین . نیز هست از شمال ب...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِخ ) سلسله ای از پادشاهان چین که از 221 ق . م . تا 207 ق .م . حکمفرمائی کرد. این سلسله از مردمی به نام چین نام گرفته است که در 318 ق .م . از شمال غربی چین به دشت ثروتمند سچوان سرازیر شدند. چین ها پس از تجزیه ٔ دولت چو قدرت یافتند و در حکومت چ...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن . || برگزیننده . انتخاب کننده .- دست چین کردن ؛ انتخ...