کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستساختهنما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
pseudo-artifact
دستساختهنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هر شیء طبیعی که در ظاهر شبیه به ابزار ساختۀ دست بشر باشد
-
واژههای مشابه
-
artifact 3/ artefact 3
دستساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] آنچه بشر ساخته یا شکل داده یا از آن استفاده کرده است، از نوع اشیا، سازهها، وسایل، بافتها، آرایهها، سفالینهها، سلاحها و آثار هنری
-
دست نما
لغتنامه دهخدا
دست نما. [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ن مف مرکب ) دست نموده . نشان داده شده به دست . انگشت نما : نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت چون هلال من .سعدی (بدایع).
-
ساخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. صنع، مصنوع ۲. پرداخته ۳. آماده، مهیا ۴. جعلی، ساختگی ۵. سروده
-
composed
ساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] اثر موسیقایی خلقشده توسط یک آهنگساز معین
-
ساخته
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - بنا شده ، درست شده . 2 - اختراع شده . 3 - آفریده . 4 - آماده . 5 - پخته . 6 - مصنوعی ، جعلی . 7 - سازگار، متحد.
-
ساخته
لغتنامه دهخدا
ساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده : همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). || در تداول عامه در مقابل «...
-
ساخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) sāxte ۱. درستشده؛ پرداخته.۲. آمادهشده.
-
artifact type
گونۀ دستساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] گروهی از دستساختهها که در بسیاری از ویژگیهای ذاتی اشتراک داشته باشد
-
organic artifact
دستساختۀ آلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هر دستساختهای که از مواد آلی ساخته شده است، مانند چوب، استخوان، عاج، شاخ
-
metal artifact
دستساختۀ فلزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هر دستساختهای که از جنس فلز باشد
-
artifact attribute
شاخصۀ دستساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مشخصۀ غیرقابلتغییر یا متغیر مستقل یک دستساختۀ معین
-
نما
لغتنامه دهخدا
نما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) : آنکه همی گندم سازد ز خاک آن نه خدای است که روح نماست . ناصرخسرو.سپهر و عنصر و روح نما راخدا...
-
نما
لغتنامه دهخدا
نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است : بسی فربه نماید آنکه داردنمای فربهی از نوع آماس . سنائی .سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش سوسن افعی چو زمرد گیاش . نظامی . || نشان .نمودار. مظهر : چون فضل ربیعی...