کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستی فروشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستی فروشی
لغتنامه دهخدا
دستی فروشی . [ دَ ف ُ ] (حامص مرکب ) دست فروشی . عمل دست فروش . و رجوع به دست فروشی شود.
-
واژههای مشابه
-
دستی دستی
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ق مر.)1 - عبث ،بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً.
-
دستی دستی
لغتنامه دهخدا
دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.
-
دستی،دستی دستی،دَسّی دَسّی
لهجه و گویش تهرانی
عمداً
-
گشاده دستی
لغتنامه دهخدا
گشاده دستی . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) عمل گشاده دست . سخاوت . رجوع به گشاده دست و گشاده و گشاده شدن شود.
-
کوتاه دستی
لغتنامه دهخدا
کوتاه دستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) دسترس نداشتن به مراد و مطلوب . ناکامی . نامرادی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه دست شود. || عدم تجاوز به مال و عرض کسان . (فرهنگ فارسی معین ) : هرکه ... بنای کارها بر کوتاه دستی و رای راست نهد... هر آینه مراد خ...
-
کوته دستی
لغتنامه دهخدا
کوته دستی . [ ت َه ْ دَ ] (حامص مرکب ) کوتاه دستی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دستی و کوته دست شود.
-
کف دستی
لغتنامه دهخدا
کف دستی . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست . (ناظم الاطباء).- کف دستی خوردن ؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست . (ناظم الاطباء).
-
carpal 2
مچدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به مچ دست یا واقع در آن
-
hand cue
نشانۀ دستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] نوعی نشانۀ دیداری برای ترغیب کودک به استفادۀ بیشتر از حس شنوایی به جای لبخوانی
-
palmar/ palmaris
کفدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به کف دست یا واقع در آن
-
صنایع دستی
لغتنامه دهخدا
صنایع دستی . [ ص َ ی ِ ع ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنچه با دست ساخته میشود از پارچه ، قالی و ساخته های فلزی و غیره . مقابل صنایع ماشینی . رجوع به صنایع ظریفه و صنایع (صنایع ایران ) شود.
-
فراخ دستی
لغتنامه دهخدا
فراخ دستی . [ ف َ دَ ] (حامص مرکب ) جود. مقابل تنگدستی . (یادداشت بخط مؤلف ) : او بزرگتر کسی بود اندر حلم و سخاوت و فراخ دستی . (مجمل التواریخ و القصص ). مردم از فراخ دستی خوشدل بودند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 180).
-
هم دستی
لغتنامه دهخدا
هم دستی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) اتفاق . موافقت . دست به دست هم دادن : در سر آمد نشاط و سرمستی عشق با باده کرده همدستی . نظامی . || درافتادن . پنجه درافگندن : ستیزه با بزرگان به توان بردکه از همدستی خردان شوی خرد. نظامی .نایب شه ز روی سرمستی کرد با ...