کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستی دوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سرسری ، سطحی . 2 - بیهوده ، بی جهت .
-
آتش دستی
لغتنامه دهخدا
آتش دستی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) صفت آتش دست .
-
فوتبال دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ انگ - فا . ] (اِ.) نوعی بازی با وسیله ای میز مانند معمولاً چوبی و مستطیل شکل شبیه زمین فوتبال در اندازه های مختلف که از میله هایی دارای چند آدمک و دو دروازه تشکیل می شود و هر یک از بازیکنان سعی می کنند با چرخاندن میله ها و ضربه زدن به توپ توس...
-
چابک دستی
لغتنامه دهخدا
چابک دستی . [ ب ُ دَ ] (حامص مرکب ) استادی . مهارت . چالاکی : به چابکدستی و استادکاری کنی در کار این قصر استواری . نظامی (خسرو و شیرین ).از حکم تقدیر مقدران آسمانی و چابکدستی مهندسان لامکانی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 57). حقایق خرده کاری و چابکدستی ب...
-
دستی باف
لغتنامه دهخدا
دستی باف . [ دَ ](نف مرکب ) دستی بافنده . دست باف . آنکه با دست چیزی رامی بافد. || (ن مف مرکب ) دستی بافته . آنچه با دست بافته باشند. دست باف . و رجوع به دست باف شود.
-
دستی بافی
لغتنامه دهخدا
دستی بافی . [ دَ ] (حامص مرکب ) دست بافی . عمل بافتن با دست . || (اِ مرکب ) محلی که چیزی را با دست بافند. و رجوع به دست بافی شود.
-
دستی برو
لغتنامه دهخدا
دستی برو. [ دَ ب ُ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و دستی پشت دست نیز گویند. و آن چنانست که جمعی حلقه وار نشینند و یکی که بزرگ است اجزای دست را از دست و کف دست و سرشست و ساعد به ترتیبی که خواهد به دیگری شمارد و او نیز به زیر دست خود بهم...
-
دستی بند
لغتنامه دهخدا
دستی بند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) نام نغمه ای است . (محاسن اصفهان ).
-
دستی پز
لغتنامه دهخدا
دستی پز. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) دستی پزنده . دست پز. نانوا که در خانه نان پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- نان دستی پز ؛ که در تنور نپزند و با ساج و غیره پزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دستی پزی
لغتنامه دهخدا
دستی پزی . [ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دستی پز. || (اِ مرکب ) محلی که نان دستی پزند.
-
دستی دوزی
لغتنامه دهخدا
دستی دوزی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن با دست نه با چرخ . || (اِ مرکب ) محلی که آنجا چیزها را با دست دوزند نه با چرخ
-
دستی فروش
لغتنامه دهخدا
دستی فروش . [ دَ ف ُ ] (نف مرکب ) دست فروش . دستی فروشنده . که مغازه نداشته باشد. که اجناس خود را بروی دست یا وسیله ای برای فروش بگرداند. و رجوع به دست فروش شود.
-
دستی فروشی
لغتنامه دهخدا
دستی فروشی . [ دَ ف ُ ] (حامص مرکب ) دست فروشی . عمل دست فروش . و رجوع به دست فروشی شود.
-
کار دستی
لغتنامه دهخدا
کار دستی . [ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمل یدی . کاری که با دست کنند. || (اِ مرکب )نام ماده ای از مواد درسی در آموزشگاهها که دانش آموزان را بیشتر با قسمتهای عملی و صناعی آشنا میسازد.
-
پنج دستی
لغتنامه دهخدا
پنج دستی . [ پ َدَ ] (ص نسبی ) بازی ورق که پنج حریف با هم بازند.