کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستینه
/dastine/
معنی
۱. دسته.
۲. = دستبند: ◻︎ تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵).
۳. دستکش؛ پوشاک دست.
۴. امضا.
۵. حکم.
۶. دستخط.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
handbook, holograph, signature, subscription
-
جستوجوی دقیق
-
handbook, manuel (fr.)
دستینه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] کتابی که اطلاعات و دستورالعملهایی دربارۀ موضوعی خاص یا ابزار یا دستگاه ارائه دهد؛ کتاب راهنما * واژۀ "دستینه" در فارسی به معانی دیگری از قبیل دستبند، دستۀ کارد و شمشیر، دستخط، فرمان پادشاه و امضا بوده و فرهنگستان بار معنایی جدیدی به این وا...
-
دستینه
فرهنگ فارسی معین
(دَ نِ) (اِمر.) 1 - دستبند. 2 - فرمان پادشاه . 3 - امضاء.
-
دستینه
لغتنامه دهخدا
دستینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: دست + ینه ، پسوند نسبت ) معرب آن دستینج . حلقه ٔ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان ). دست ورنجن . (جهانگیری ) (آنندراج ). دستوانه . یاره . یارق . رَسوة. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی )...
-
دستینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستیانه، دستینج› [قدیمی] dastine ۱. دسته.۲. = دستبند: ◻︎ تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵).۳. دستکش؛ پوشاک دست.۴. امضا.۵. حکم.۶. دستخط.
-
دستینه
دیکشنری فارسی به عربی
توقيع
-
دستینه
واژهنامه آزاد
اِمضا.
-
جستوجو در متن
-
امضا کردن
فرهنگ واژههای سره
دستینه کردن
-
امضا
فرهنگ واژههای سره
دستینه، دستنوشت
-
دستیاره
واژگان مترادف و متضاد
النگو، دستبرنجن، دستبند، دستینه
-
signature
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امضا، امضاء، اثر، امضاء کردن، صحه، توشیح، دستینه، پاراف
-
signatures
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امضا، امضاء، اثر، امضاء کردن، صحه، توشیح، دستینه، پاراف
-
دستینج
لغتنامه دهخدا
دستینج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب دستینه . یارق . (از اقرب الموارد). یاره . و رجوع به دستینه شود. || بارق . (اقرب الموارد). ابر با درخش . (منتهی الارب ).
-
امضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. توشیح، توقیع، دستینه، صحه ۲. تایید، تصویب، جایزشماری، صحهگذاری
-
holograph
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هولوگرام، سند اصیل، سند دست نویس، وصیتنامه یا سند دیگری، دستینه