کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستیاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستیاره
/dastyāre/
معنی
= دستبند
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
النگو، دستبرنجن، دستبند، دستینه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستیاره
واژگان مترادف و متضاد
النگو، دستبرنجن، دستبند، دستینه
-
دستیاره
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) (اِمر.) دستبند، دست برنجن .
-
دستیاره
لغتنامه دهخدا
دستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
-
دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastyāre = دستبند
-
جستوجو در متن
-
النگو
واژگان مترادف و متضاد
دستبرنجن، دستبند، دستیاره
-
دستبند
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخو ۲. النگو، دستیاره
-
النگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی؟] 'alangu حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست میکنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته میشود؛ دستبند؛ دستیاره؛ دستبرنجن.
-
دستبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastband ۱. حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود میبندند؛ دستبرنجن؛ النگو؛ دستیاره؛ دستینه.۲. دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را بههم میبندند.۳. [قدیمی] نوعی رقص که چند تن دستبهدست یکدیگر می...
-
دستیانه
لغتنامه دهخدا
دستیانه . [ دَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست آورنجن . قُلب . (از منتهی الارب ). دستانه . دستوانه . دستیاره . یارج . یارق . یاره .سوار: کُسبَر؛ دستیانه از عاج مانند دست برنجن . (منتهی الارب ). مسک ؛ دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن . وقف ؛ ...
-
دستواره
لغتنامه دهخدا
دستواره . [ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستوار. عصا و چوبدستی شبانان . باهو : وقت قیام هست عصا دستگیر من بیچاره آنکه او کند از دستواره پای . کمال اسماعیل . || دستوار. دست بند. دست برنجن . || دست مانند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) (برهان ). || مقد...
-
دستیار
لغتنامه دهخدا
دستیار. [ دَس ْت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یاری ده . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده . (برهان ). مددکار و ممد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون . معین...