کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستی
معنی
(دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست ، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه ، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست بر زمین گذاشتیم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند).
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
manual, portable, vade mecum
-
جستوجوی دقیق
-
portable 2 (fr.)
دستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ویژگی دستگاه یا وسیلهای که بتوان آن را با دست حمل کرد
-
دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست ، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه ، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست ...
-
دستی
لغتنامه دهخدا
دستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خیاطی دستی ؛ که با دست گردانده شود ...
-
دستی
دیکشنری فارسی به عربی
دليل , شغل يدوي , مصنوع باليد , مفيد , نقال
-
دستی
لهجه و گویش تهرانی
مصنوعی:خاک دستی،موی دستی
-
واژههای مشابه
-
دستی دستی
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ق مر.)1 - عبث ،بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً.
-
دستی دستی
لغتنامه دهخدا
دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.
-
دستی،دستی دستی،دَسّی دَسّی
لهجه و گویش تهرانی
عمداً
-
گشاده دستی
لغتنامه دهخدا
گشاده دستی . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) عمل گشاده دست . سخاوت . رجوع به گشاده دست و گشاده و گشاده شدن شود.
-
کوتاه دستی
لغتنامه دهخدا
کوتاه دستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) دسترس نداشتن به مراد و مطلوب . ناکامی . نامرادی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه دست شود. || عدم تجاوز به مال و عرض کسان . (فرهنگ فارسی معین ) : هرکه ... بنای کارها بر کوتاه دستی و رای راست نهد... هر آینه مراد خ...
-
کوته دستی
لغتنامه دهخدا
کوته دستی . [ ت َه ْ دَ ] (حامص مرکب ) کوتاه دستی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دستی و کوته دست شود.
-
کف دستی
لغتنامه دهخدا
کف دستی . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست . (ناظم الاطباء).- کف دستی خوردن ؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست . (ناظم الاطباء).
-
carpal 2
مچدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به مچ دست یا واقع در آن
-
hand cue
نشانۀ دستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] نوعی نشانۀ دیداری برای ترغیب کودک به استفادۀ بیشتر از حس شنوایی به جای لبخوانی