کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستگاه
/dastgāh/
معنی
۱. وسیلهای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف بهمنظوری خاص.
۲. [مجاز] سامان و اسباب و سرمایه.
۳. [مجاز] کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یکجا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند.
۴. اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند: دستگاه گوارش.
۵. (موسیقی) یک آهنگ کامل موسیقی.
۶. [قدیمی، مجاز] جاه و جلال؛ شوکت و ثروت.
۷. [قدیمی، مجاز] قدرت و توانایی.
〈 دستگاه وجود: [قدیمی، مجاز]
۱. عالم هستی.
۲. [مجاز] حواس ظاهری و باطنی.
۳. مجموع اعضای بدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آلت، ابزار، اسباب، سامان
۲. بساط
۳. جهاز، سیستم
۴. مجموعه
۵. آپارات، ماشین
۶. ساز، نوا
۷. تجمل، جاه، جلال
۸. مایه
۹. ثروت، سرمایه
۱۰. واحد
دیکشنری
apparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
-
جستوجوی دقیق
-
دستگاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلت، ابزار، اسباب، سامان ۲. بساط ۳. جهاز، سیستم ۴. مجموعه ۵. آپارات، ماشین ۶. ساز، نوا ۷. تجمل، جاه، جلال ۸. مایه ۹. ثروت، سرمایه ۱۰. واحد
-
دستگاه
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) 1 - ثروت . 2 - نیرو، توانایی . 3 - یک آهنگ کامل موسیقی . 4 - هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد. 5 - دسترس ، دسترسی . 6 - شکوه ، جلال . 7 - مساعدت ، فرصت مناسب . 8 - پیروزی . 9 - مجازاً رژیم ، نظام ، حکومت .
-
دستگاه
لغتنامه دهخدا
دستگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از : دست + گاه ، پسوند مکان ) دستگه . جای دست . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروة. (دهار). || جایی که بالش و مسند را در آنجا گذارند، چه دست به معنی مسند است .(انجمن آرا) (آنندراج ). || قدرت و جمعیت و سامان و مال . (برهان ). قدرت...
-
دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستگه› dastgāh ۱. وسیلهای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف بهمنظوری خاص.۲. [مجاز] سامان و اسباب و سرمایه.۳. [مجاز] کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یکجا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند.۴. اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی ر...
-
دستگاه
دیکشنری فارسی به عربی
آلية , ادات , جهاز , مجموعة , نظام
-
دستگاه
لهجه و گویش تهرانی
یک گروه کاری ،وسیله،سازمان
-
واژههای مشابه
-
machine-to-machine communications,M2M communications
ارتباطات دستگاهبهدستگاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ارتباطات میان رایانهها و پردازندهها و حسگرهای هوشمند و افزارهها، همراه با دخالت محدود انسان یا بدون دخالت او
-
کرامت دستگاه
لغتنامه دهخدا
کرامت دستگاه . [ ک َ م َ دَ ] (ص مرکب ) که دستگاه با کرامت دارد : حضرت ولایت پناه کرامت دستگاه فیروزشاه . (حبیب السیر ج 3 ص 323).
-
قوی دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavidastgāh دارای شٲن و شوکت.
-
apparatus
دستگاه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم مهندسی، مهندسی بسپار] وسیلهای که برای انجام کاری خاص طراحی شده باشد
-
system 1
دستگاه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] مجموعهای از اندامها یا بخشهایی از آنها که ساختاری مشابه دارند و با هم کاری واحد را انجام میدهند
-
evaluator equipment
دستگاه ارزیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] تجهیزات رایانهای برای مقایسۀ خروجی حسگر واقع در دو سر محورشمار
-
steaming apparatus
دستگاه بخارپز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دستگاهی که مواد غذایی را با بخار آب میپزد متـ . بخارپز
-
adsorber vessel, adsorber
دستگاه برجذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی شیمی] دستگاهی که در آن جامد جاذب در طی عملیاتی جزء جذبشونده را جذب میکند