کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستک زدن و دمبک زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستک زدن و دمبک زدن
فرهنگ گنجواژه
جشن، موسیقی .
-
واژههای مشابه
-
دَستَک
لهجه و گویش تهرانی
دفتر،دفتری که از سمت بالا باز میشود
-
دِسْتَکْ دِسْتَکْ
لهجه و گویش گنابادی
destakdestak در گویش گنابادی یعنی کار کردن ، مداومت در کار ، استمرار در فعالیت ، زحمت کشیدن ، تلاش بی وقفه ، کار یَدی ، کارگری ، حمالی کردن
-
دستک پیاده
لغتنامه دهخدا
دستک پیاده . [ دَ ت َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کسی که برای دریافت مال الاجاره فرستاده می شود. (ناظم الاطباء). دستک سوار.
-
دستک سوار
لغتنامه دهخدا
دستک سوار. [ دَ ت َ س َ ] (اِ مرکب ) کسی که برای دریافت مال الاجاره می فرستند. (ناظم الاطباء). دستک پیاده .
-
دستک زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dastakzan ۱. مطرب؛ نوازنده.۲. رقاص.
-
دستک چادر
لهجه و گویش تهرانی
دستگیره چادر
-
third rail cover bracket
دستک پوشش ریل سوم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ابزاری که پوشش ریل سوم بر روی آن آویخته نگه داشته میشود
-
جستوجو در متن
-
tabors
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تابلوها، تنبور، دمبک، تبیره، طبله، طبل، تبیره زدن، تنبور زدن
-
چَپَک زدن
لهجه و گویش تهرانی
دستک زدن
-
چپه زدن
لغتنامه دهخدا
چپه زدن . [ چ َ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . کف زدن . دستک زدن . چپک زدن . تصدیه . تصدید. تصفیح . || دست زدن بعلامت شادی . کف زدن بعلامت شادمانی کردن . چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس . صفق . رجوع به چپک ز...
-
دودست زدن
لغتنامه دهخدا
دودست زدن . [ دُ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی . چپه زدن صفق . دستک زدن . (از یادداشت مؤلف ). || دست افشانی کردن . کنایه از خوشحالی کردن است . (از آنندراج ).
-
خنبک زدن
لغتنامه دهخدا
خنبک زدن . [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن . (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس . خاقانی .در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران . مولوی .گوید او محبوس خنب است این تنم چون من ا...