کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستک دستک زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دَستَک
لهجه و گویش تهرانی
دفتر،دفتری که از سمت بالا باز میشود
-
دِسْتَکْ دِسْتَکْ
لهجه و گویش گنابادی
destakdestak در گویش گنابادی یعنی کار کردن ، مداومت در کار ، استمرار در فعالیت ، زحمت کشیدن ، تلاش بی وقفه ، کار یَدی ، کارگری ، حمالی کردن
-
دِسْتِکْ باْلَکْ
لهجه و گویش گنابادی
destekbalak در گویش گنابادی یعنی هول شدن ، خوشحال شدن ، ابراز رضایت با حرکات دست و پا ، رقص
-
واژههای همآوا
-
دستک، دستک زدن
لهجه و گویش تهرانی
کف زدن،تشریفات
-
جستوجو در متن
-
چَپَک زدن
لهجه و گویش تهرانی
دستک زدن
-
دودست زدن
لغتنامه دهخدا
دودست زدن . [ دُ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی . چپه زدن صفق . دستک زدن . (از یادداشت مؤلف ). || دست افشانی کردن . کنایه از خوشحالی کردن است . (از آنندراج ).
-
چنگه زدن
لغتنامه دهخدا
چنگه زدن . [ چ َ گ َ / گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . زدن دو دست است بر هم تا از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). صفق . هر دو دست بهم زدن را گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
چپه زدن
لغتنامه دهخدا
چپه زدن . [ چ َ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . کف زدن . دستک زدن . چپک زدن . تصدیه . تصدید. تصفیح . || دست زدن بعلامت شادی . کف زدن بعلامت شادمانی کردن . چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس . صفق . رجوع به چپک ز...
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
چپه
لغتنامه دهخدا
چپه . [ چ َپ َ / پ ِ ] (اِ) تخته ای باشد دسته دار بهیأت بیل که کشتی بانان بدان کشتی رانند. (برهان ) (آنندراج ). تخته ای دسته دار بشکل بیل که کشتی بانان کشتی بدان رانند. (ناظم الاطباء). پارو. پاروی کشتی رانی . || کف دست و مشت . || کف زدن . (فرهنگ نظا...
-
کف زدن
لغتنامه دهخدا
کف زدن .[ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . (آنندراج ). کف دودست را بهم کوبیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دست زدن . چپه زدن . تصدیه . تصفیق . (یادداشت مؤلف ) : مطربانشان از درون دف میزنندبحرها در شورشان کف میزنند . مولوی .تو نبینی برگها را کف زدن گوش دل...
-
چپه زن
لغتنامه دهخدا
چپه زن . [ چ َ پ َ / پ ِ / چ َپ ْ پ َ / پ ِ زَ ] (نف مرکب ) چپک زن . دست زن . کف زننده . دستک زننده . آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را : زین سور به آئین تو بردند بخروارزر و درم آن قوم که نرزند بدو تیزاز مطرب بدزخمه و شب بازی بدسازسنگ و سرخ (...
-
زنگ زدن
لغتنامه دهخدا
زنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزات و جز آن . (ناظم الاطباء). زنگ برآوردن آهن و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشکیل یافتن قشری موسوم به ز...