کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستکش
/dastke(a)š/
معنی
۱. پوشاک دست که با نخ یا پشم میبافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه بهاندازۀ دست و به شکل دست درست میکنند.
۲. (صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] اصیل؛ نجیب، خصوصاً در مورد اسب: ◻︎ چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوسی: ۲/۲۷).
۳. [قدیمی] کسی که به چیزی دست بکشد.
۴. [قدیمی] چیزی که به آن دست بکشند.
۵. [قدیمی] نابینا که دست خود را به دیوار بکشد و راه برود.
۶. [قدیمی] کسی که دست نابینایی را بگیرد و با خود راه ببرد.
۷. [قدیمی] چیزی که با دست بکشند مثل کمان و کباده.
۸. [قدیمی] سائل و گدا که پیش مردم دست دراز کند: ◻︎ بِه که به کاری بکنی دستخوش / تا نشوی پیش کسان دستکش (نظامی۱: ۵۱).
۹. [قدیمی] مزد دست؛ دستمزد؛ دسترنج.
۱۰. [قدیمی] نوعی نان: ◻︎ دستکش کس نیَم از بهر گنج / دستکشی میخورم از دسترنج (نظامی۱: ۵۲).
۱۱. [قدیمی] محکم؛ مضبوط؛ استوار.
۱۲. [قدیمی] ریاضتدیده؛ ازکاردرآمده.
۱۳. [قدیمی] اسب نجیب و اصیل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
glove
-
جستوجوی دقیق
-
دستکش
فرهنگ فارسی معین
(دَ کَ یا کِ) (اِمر.) پوشاک نخی ، ابریشمی ، پشمی ، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند.
-
دستکش
فرهنگ فارسی معین
(دَ کِ) 1 - (ص .) رام ، مطیع ، زبون . 2 - (اِ.) نوعی نان .
-
دستکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastke(a)š ۱. پوشاک دست که با نخ یا پشم میبافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه بهاندازۀ دست و به شکل دست درست میکنند.۲. (صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] اصیل؛ نجیب، خصوصاً در مورد اسب: ◻︎ چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوس...
-
دستکش
دیکشنری فارسی به عربی
قفاز
-
دستکش
واژهنامه آزاد
دستکَش:1. دستچین شده، زبده و نمونه. چنان که در شاهنامه آمده:کز اسپان تو باره ای دستکش/ کجا بر خرامد بافراز خوش. 2. نیازمند، وابسته. چنان که در شعر نظامی آمده:ساقی شب دستکش جام تست/ مرغ سحر دستخوش نام تست. 3. نوعی نان که با دست خالی به تنور داغ می چسب...
-
واژههای مشابه
-
دستکش بلند
دیکشنری فارسی به عربی
قفاز
-
cyberglove
دستکش رایانهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] دستکشی دارای تعدادی حسگر برای تهیۀ تصویری سهبعدی از تمامی حرکات دست
-
دستکش بیش بال
دیکشنری فارسی به عربی
قفاز
-
قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند
دیکشنری فارسی به عربی
رسغ
-
دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست
دیکشنری فارسی به عربی
قفاز
-
واژههای همآوا
-
دست کش
لغتنامه دهخدا
دست کش . [ دَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دست کشنده . کشنده ٔ دست . || قاید نابینا را گویند و آن شخصی باشد که دست کوران را گرفته به هر جانب میبرد. (برهان ) (از آنندراج ). عصاکش . (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). کسی که مردمان کور را به هر جانب میبرد و آنها...
-
جستوجو در متن
-
gauntlet
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستکش، دستکش بلند، دستکش اهنی، دعوت بمبارزه