کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستکار
معنی
(دَ) (اِمر.) ساخته شده با دست .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستکار
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) ساخته شده با دست .
-
دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر....
-
واژههای همآوا
-
دست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastkār ۱. کاردستی؛ هرچیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد.۲. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] همکار و همدست و دستیار.
-
جستوجو در متن
-
handworks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
handworks، دست کاری، یدی، دستکار
-
handwork
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستکاری، دست کاری، یدی، دستکار
-
اسکارپا
لغتنامه دهخدا
اسکارپا. [ اِ ](اِخ ) آنتونیو. دستکار (جرّاح ) و عالم تشریح ایتالیائی . (1747 - 1832 م .).
-
خوردکاری
لغتنامه دهخدا
خوردکاری . [ خوَرْدْ/ خُرْدْ ] (حامص مرکب ) دقت پسندی و صنعت باریک و نازک که استادان دستکار نمایند. (آنندراج ). خردکاری .
-
متصرم
لغتنامه دهخدا
متصرم . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) بریده گردنده و بریده . (آنندراج ). بریده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود. || دستکار قابل و ماهر و کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصرم شود.
-
بزشک
لغتنامه دهخدا
بزشک . [ ب ِ زِ ] (اِ) طبیب و جراح . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حکیم و طبیب و جراح را گویند، و با بای فارسی هم آمده است . (برهان ). طبیب باشد و او را بجشک نیز گویند. (لغت فرس اسدی ). طبیب . (غیاث اللغات ).طبیب و بیطار. (ناظم الاطباء). و آنرا با ...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (ع ص ، اِ) کسی که جراحات را معالجه میکند. (از اقرب الموارد). کسی که زخم دارها را مداوا و پرستاری می کند. آنکه عالم به علم جراحی باشد. (ناظم الاطباء). دستکار. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خسته بند. (یادداشت مؤلف ). در تداول امروز پزشکان...
-
پیرایش
لغتنامه دهخدا
پیرایش . [ را ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر پیراستن . عمل پیراستن . پیراهش . (برهان ). تحلی . مطلق زینت کردن : رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).قبای زر چو در پیرایش افتدازو هم زربود کارایش افتد. نظام...
-
کارنامه
لغتنامه دهخدا
کارنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ای یا دفترچه ای که مبین ارزش و خاتمه ٔ کار تحصیلی است . || جنگ نامه و تاریخ . (برهان ) (انجمن آرا). توسعاً تاریخ . سالنامه . سالمه . ماه روز. || تاریخ حیات یک تن . تاریخچه ٔ زندگانی کسی . سرگذشت . ترجمه ٔ حال ....
-
نگاریدن
لغتنامه دهخدا
نگاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نگاشتن . (آنندراج ). نوشتن . (ناظم الاطباء). تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نقش کردن : چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی . فردوسی .بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سوره ٔ باصفا. شمسی (یوسف و زلیخا).با ...