کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دسته چاقو
لغتنامه دهخدا
دسته چاقو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قبضه ٔ چاقو. آن قسمت از چاقو که تیغه بدان متصل است .- دسته چاقو ساختن ؛ چنباتمه نشسته و سر را از میان دو زانو برآوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته کردن شود : سرنهاده میان زانوهاهر زمان ساخت دسته چاقو...
-
دسته چلک
لغتنامه دهخدا
دسته چلک . [ دَ ت َ / ت ِ چ َ ل ِ ] (اِ مرکب ) چالیک . دو پاره چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگر کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیز می باشد و بعربی چوب بزرگ را مقلاة و کوچک را قله خوانند. (از آنندراج ) (برهان ). الک دو...
-
دسته دار
لغتنامه دهخدا
دسته دار. [ دَ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) دارای دسته . دارای قبضه . که جای گرفتن و برداشتن دارد چنانکه در ظروف و برخی آلات و ابزارها. مقابل بی دسته .- طای دسته دار ؛ طای مطبقه . طای مؤلف .|| دارای گروه و طایفه . که جمعیت و افرادی در اطاعت و فرمان دارد. ...
-
دسته شمشیر
لغتنامه دهخدا
دسته شمشیر. [ دَ ت َ / ت ِ ش َ ] (اِ مرکب ) نام آلتی است که بدان تیر راست کنند و بعضی گفته که آن را به هندی بانک گویند و بدان تیر می تراشند. (غیاث ). || (با اضافه ) دستگیره ٔ شمشیر. قائم و قائمه ٔ سیف . مقبض . (دهار). و رجوع به دسته شود.
-
دسته قاشق
لغتنامه دهخدا
دسته قاشق . [ دَ ت َ / ت ِ ش ُ ](اِ مرکب ) دنباله ٔ قاشق . رجوع به کلمه ٔ دسته شود.
-
دسته کاغذ
لغتنامه دهخدا
دسته کاغذ. [ دَ ت َ / ت ِ غ َ ] (اِ مرکب ) بیست وچهار عدد و ورق کاغذ. رجوع به دسته شود.
-
دسته کلند
لغتنامه دهخدا
دسته کلند. [دَ ت َ / ت ِ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ) چوبی استوانه شکل به درازای یک گز که به کلنگ نصب کنند گرفتن به دست را.
-
دسته کلید
لغتنامه دهخدا
دسته کلید. [ دَ ت َ / ت ِ ک ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ای از کلیدها به رسنی یا حلقه ای از فلز. مجموع کلیدهای خانه یا سرایی در حلقه یا ریسمانی . عده ای کلید بر حلقه ٔ فلزین یا بندی . صاحب آنندراج گوید تحویلداران چند کلید را دسته کرده نگاه می دارند. مجموعه ٔ...
-
دسته کوک
لغتنامه دهخدا
دسته کوک . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) ساعتی که پیچاندن و جمع کردن فنر آن که چرخهای ساعت را بحرکت درمی آورد بوسیله ٔ دسته ٔ مخصوص که بر کنار ساعت تعبیه شده است انجام گیرد. ساعتی که از محل دسته ٔ آن کوک شود و فنر آن برای براه انداختن چرخها، با پیچاندن ...
-
دسته گل
لغتنامه دهخدا
دسته گل . [ دَ ت َ / ت ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه ). گنبد گل . گلدسته .- دسته گل به آب دادن ؛ کاری زشت مرتکب شدن ، مرتکب خطائی شدن . لغزشی کسی را دست دادن .-...
-
دسته نقاشی
لغتنامه دهخدا
دسته نقاشی . [ دَ ت َ /ت ِ ن َق ْ قا ] (ص نسبی ) دارای دسته ٔ منقش و بنگار.- دروغهای دسته نقاشی ؛ دروغهای پردار. دروغهایی آشکارا و روشن . دروغهای آراسته به حکایات یا ادله ٔ بی اساس .
-
دسته هاون
لغتنامه دهخدا
دسته هاون . [ دَ ت َ /ت ِ وَ ] (اِ مرکب ) استوانه شکلی کوتاه با بنی پهن ازچوب یا فلز کوفتن چیزها را در هاون . یدالمهراس . یدالمنحاز. (دهار). دسته ٔ جوغن . دسته . دسته ٔ جوازان . دسته ٔ یانه . مارد. مدقة. منحاز. و رجوع به دسته شود.
-
میان دسته
لغتنامه دهخدا
میان دسته . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ارزک بخش نور شهرستان بابل ، واقع در 145هزارگزی باختری بابل با 240 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
پائین دسته
لغتنامه دهخدا
پائین دسته . [ ن ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ثلث اخیر رودجامگان (ذوات الاوتار) بالای نیم کاسه یا کاسه .
-
بی دسته
لغتنامه دهخدا
بی دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) (از:بی + دسته ) مقابل دسته دار: کوزه ٔ بی دسته چو بینی بدو دستش بردار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دسته شود.