کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته ای از مردم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
irregular block
دستۀ نامنظم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] دستهای در ساختار شیمیایی بسپارها که بهصورت یک واحد تکرارشوندۀ ساختاری در یک توالی آرایشمند قرار ندارد
-
sul tasto extreme, extreme sul tasto
بیخِ دسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دستور یا شیوهای در نواختن سازهای زهیِ زخمهای و کمانهای برای حرکت کمانه در نزدیکترین فاصلۀ ممکن به رودسته
-
دسته فراش
فرهنگ فارسی معین
( ~. فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جاروب بلند دسته دار.
-
دسته بندی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ)(حامص .) هماهنگ شدن گروهی برای انجام دادن امری .
-
دسته افکندن
لغتنامه دهخدا
دسته افکندن . [ دَ ت َ / ت ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دسته انداختن . تعبیه کردن دسته بر کارد و شمشیر و دیگر آلات و ادوات . پیوستن دسته به آلات و ادواتی .
-
دسته انداختن
لغتنامه دهخدا
دسته انداختن . [ دَ ت َ / ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دسته افکندن . تعبیه و نصب کردن دسته به کارد و شمشیر و دیگر آلات و ادوات .
-
دسته بازی
لغتنامه دهخدا
دسته بازی . [ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) به ترتیب دادن حزب و به کار اجتماعات و احزاب و گروه های مختلف پرداختن .
-
دسته بدررفته
لغتنامه دهخدا
دسته بدررفته . [ دَ ت َ / ت ِ ب ِ دَ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نابود و ضایعشده . || بدرفتار. || بی چیز و بینوا. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دسته بندی
لغتنامه دهخدا
دسته بندی . [ دَ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) گرد کردن . فراهم کردن . بهم پیوستن . || به دسته کردن . دسته بستن . به قسمتهای منظم تقسیم کردن . || تعصب . تحزب . گروه گروه کردن .- دسته بندی کردن ؛ دسته بستن .- || به گروهها و حزبها منقسم ساختن .- || طبق...
-
دسته بیل
لغتنامه دهخدا
دسته بیل . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبی استوانه شکل به درازای یک گزونیم که به قسمت فلزی بیل نصب کنند، گرفتن به دست را. عِتر. مر. (منتهی الارب ).
-
دسته پارو
لغتنامه دهخدا
دسته پارو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) پارودسته . دسته ٔ پارو. قسمت باریک پارو که به دست گرفته شود.
-
دسته پران
لغتنامه دهخدا
دسته پران . [ دَ ت َ / ت ِ پ َ ] (اِ مرکب ) قسمی قفل پره دار.
-
دسته پل
لغتنامه دهخدا
دسته پل . [ دَ ت َ / ت ِ پ َ ] (اِ مرکب ) دسته چالک . رجوع به الک دولک شود.
-
دسته جارو
لغتنامه دهخدا
دسته جارو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبی استوانه شکل به درازی گزی و نیم که در میان ساقه های خارهای فراهم آمده یا مجموعه ٔ گیاه جارو فروبرند. دستینه ٔ جارو.
-
دسته جمعی
لغتنامه دهخدا
دسته جمعی . [ دَ ت َ / ت ِ ج َ ] (ق مرکب ) همه باهم .متحدانه . جمعاً. همگی . همگروه . همگان . همگی باهم .