کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستان خر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دستان سرا
لغتنامه دهخدا
دستان سرا. [ دَ س َ ] (نف مرکب ) دستان سرای . دستان سراینده . سرودگوی . مغنی . آوازه خوان . سرودخوان : بلبل دستان سرا چاره همی جوید ز من چاره زآن جوید که او را جست باید نیز چار. ؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ).همه زیبارخ و موزون و دمسازهمه دستان سرا و نکته پ...
-
دستان سرای
لغتنامه دهخدا
دستان سرای . [ دَ س َ ] (نف مرکب ) دستان سرا. دستان سراینده . نغمه سرا. سرودخوان . نغمه خوان : بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای . اسدی .بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای . اسدی .تو گفتی دوصد بربط چنگ پای به یک رو شدس...
-
دستان طراز
لغتنامه دهخدا
دستان طراز. [ دَ طِ / طَ ] (نف مرکب ) دستان طرازنده . دستان زن . نغمه سرا. (آنندراج ).
-
دستان نشانی
لغتنامه دهخدا
دستان نشانی . [ دَ ن ِ ] (حامص مرکب )(اصطلاح موسیقی ) پرده بندی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دستان نواز
لغتنامه دهخدا
دستان نواز. [ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دستان نوازنده .نوازنده ٔ دستان . نوازنده ٔ آهنگ موسیقی : همی آمد از بیشه هرسو فرازنه گوینده پیدا نه دستان نواز. اسدی .شدآگه که دانای دستان نوازبه دستان بر او داشت پوشیده راز. نظامی .ز چنگ ابریشم دستان نوازان دریده پر...
-
دستان نوازی
لغتنامه دهخدا
دستان نوازی . [ دَ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل دستان نواز. نواختن آهنگ موسیقی . || نغمه خوانی . سرودخوانی . زمزمه سازی : معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای بازی .(ویس و رامین ).
-
دستان نیوش
لغتنامه دهخدا
دستان نیوش . [ دَ ] (نف مرکب ) نغمه شنو. سرودشنو. مستمع الحان : ترنم شناسان دستان نیوش ز بانگ مغنی گرفتند گوش .نظامی .
-
رستم دستان
لغتنامه دهخدا
رستم دستان .[ رُ ت َ م ِ دَ ] (اِخ ) رستم ، پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 25) : رستم را نام اگرچه سخت بزرگست زنده بدویست نام رستم دستان . رودکی .به حرب کردن و پیروز گشتن اندر حرب برادر علی و یار رستم دستان . فرخی .سامه کجا...
-
زال دستان
لغتنامه دهخدا
زال دستان . [ ل ِ دَ ] (اِخ ) پدر رستم باشد. (آنندراج ). و رجوع به زال و دستان شود.
-
باب دستان
لغتنامه دهخدا
باب دستان . [دَ ] (اِخ ) موضع معروفی است بسمرقند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). و منسوب بدان باب دستانی است .
-
بال دستان
لغتنامه دهخدا
بال دستان . [ دَ ] (اِ مرکب ) کلمه ای است که فرهنگستان آن را برای نام طایفه ای از پستانداران پرنده (خفاش ) برگزیده است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان شود.
-
پور دستان
لغتنامه دهخدا
پور دستان . [ رِ دَ ] (اِخ ) مراد رستم فرزند زال است . پهلوان داستانی معروف : ورا هوش در زاولستان بودبدست تهم پور دستان بود. فردوسی .یکی موبدی رفت و پیمود راه بَرِ پور دستان ، یل کینه خواه . فردوسی .رجوع به رستم شود.
-
دستان سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹دستانسرای› [قدیمی] dastānso(a)rā دستانسراینده؛ سرودخوان؛ نغمهسرا.
-
رستم دستان
واژهنامه آزاد
رستم داستان
-
دستان زند
واژهنامه آزاد
با توجه به اینکه زال در شاهنامه به چاره گری با فریب و حیله معروف است و در داستان رستم و اسفندیار نیز هنگام درماندگی رستم با فریب به سیمرغ و نیروی او متوسل می شود می توان گفت دستان زند به معنی حیله بزرگ است و این نامگذاری از سوی سیمرغ می تواند نوعی بر...