کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستاری
مترادف و متضاد
آخوند، شیخ، معمم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستاری
واژگان مترادف و متضاد
آخوند، شیخ، معمم
-
دستاری
لغتنامه دهخدا
دستاری . [ دَ ] (ص نسبی ، اِ) گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد : از وی [ از بم کرمان ] کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم ). || که دستار بر سر بند...
-
جستوجو در متن
-
چیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] [قدیمی] čire دستار؛ دستاری که بر سر بپیچند.
-
معمم
واژگان مترادف و متضاد
۱. دستاری، شیخ، آخوند، عمامهدار ≠ مکلا ۲. ریشسفید، محترم
-
دامغانی
لغتنامه دهخدا
دامغانی . (ص نسبی ) منسوب به دامغان . رجوع به دامغان شود. || از دامغان : دستار دامغانی ؛ دستاری که از دامغان آورده باشند. دستاری که بدامغان بافته باشند : رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه میفرماید ندیم بیامد و بگفت : گفت دستاری دامغانی در قبا باید...
-
دوکمبی کمب
لغتنامه دهخدا
دوکمبی کمب . [ دُ ک ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) به معنی دنب برجستن باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ). || دستاری را گویند که از دو طرف سرهای آن را بر پس سر اندازند. (لغت محلی شوشتر).
-
شیب جامه
لغتنامه دهخدا
شیب جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی جامه : شیب جامه بسر خود عوض دستاری کس نبست ار که ببسته ست گنه کرد نکرد.نظام قاری (دیوان البسه ص 59).
-
محتبک
لغتنامه دهخدا
محتبک . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتباک . بند استوار و نیکوکننده ٔ چیزی . (آنندراج ). استوارکننده و مضبوط نماینده و کسی که با دستاری پشت و ساقهای خود را با هم می بندد. (ناظم الاطباء).
-
میزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مئزر] [قدیمی] mizar ۱. شال دستاری که بر سر میبندند؛ دستار؛ عمامه: ◻︎ که فردا شود بر کهنمیزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱: ۱۱۹).۲. ازار و پارچهای که به کمر میبستند؛ لنگ.
-
مندل
لغتنامه دهخدا
مندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن عرق وجز آن را پاک کنند. مندیل . (از اقرب الموارد). ج ، منادل . (المنجد). || (ص ) نره ٔ درش...
-
میکائیلی
لغتنامه دهخدا
میکائیلی . (ص نسبی ) منسوب به میکائیل .- موزه ٔ میکائیلی ؛ نوعی موزه منسوب به میکائیل : یک ساعت بود. حسنک پیدا آمد بی بندجبه ای داشت حبری رنگ با سیاه می زد. خلق گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزه ای میکائیلی نو در پای ......
-
مکور
لغتنامه دهخدا
مکور. [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ) دستارپیچیده و بسته و آماده ٔ بر سر نهادن را گویند : چهل سال دستی جامه داشت و دستاری مکور که روز آدینه برای نماز جمعه درپوشیدی [ ابوسعید خسروآبادی ] چون به خانه رسیدی در صندوق نهادی و با جامه ٔ نمازجمعه نزدیک هیچ مخلوقی ن...
-
قوادی
لغتنامه دهخدا
قوادی . [ ق َوْ وا ] (حامص ) جاکشی .- امثال :قوادی به از قاضی گری است ؛ گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستا...
-
لامه
لغتنامه دهخدا
لامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) لامک . چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و ...