کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستارخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستارخوان
/dastārxān/
معنی
۱. سفره؛ سفرۀ بزرگ.
۲. دستمال سر سفره.
۳. نواله؛ دستخوان: ◻︎ به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهانآفرین را بخوان (فردوسی: ۳/۳۷۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستارخوان
فرهنگ فارسی معین
(دَ. خا) (اِمر.) 1 - سفره ، سفره بزرگ . 2 - دستمال سفره .
-
دستارخوان
لغتنامه دهخدا
دستارخوان . [ دَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) دسترخوان . سفره ٔ دراز.(برهان ) (انجمن آرا). سفره ٔ چهارگوشه . (شرفنامه ٔ منیری ). سفره ، و در لهجه ٔ شوشتر «دسارخوان » گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). سفره ، زیرا که آنرا بر بالای خوان کرده در مجلس آرند، ...
-
دستارخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastārxān ۱. سفره؛ سفرۀ بزرگ.۲. دستمال سر سفره.۳. نواله؛ دستخوان: ◻︎ به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهانآفرین را بخوان (فردوسی: ۳/۳۷۵).
-
جستوجو در متن
-
دست خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastxān = دستارخوان
-
دست خوان
فرهنگ فارسی معین
(دَ خا) (اِمر.) سفره و دستار - خوان ، پیش انداز، دستارخوان .
-
دستارخوانچی
لغتنامه دهخدا
دستارخوانچی . [ دَ خوا / خا ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) متصدی دستارخوان . آنکه بر دستارخوان نظارت کند : دلبر دستارخوانچی جان بجانش می کنم سر به بالش می کشم دستار خوانش می کنم .سیفی (از آنندراج ).
-
تاتلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāteli سفره؛ دستارخوان: ◻︎ چو خوردم تاتلی برداشت از پیش / دعا و شکر نعمت کرد درویش (شیخجنید: لغتنامه: تاتلی).
-
ساروق
لغتنامه دهخدا
ساروق . (اِ) پارچه ٔ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند. || در تداول مردم قزوین ، سفره و آن را سارِق و سارُق تلفظ کنند. دسترخوان . دستارخوان . سارخ . سارغ . ساروغ .
-
درازخوان
لغتنامه دهخدا
درازخوان . [ دِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوان دراز. سفره ٔ دراز. || پیش انداز و دستارخوان . (از برهان ). دستارخوان که سفره ٔ بزرگ باشد و در مهمانیهای بزرگ گسترند. (انجمن آرا). دستارخوان و آنرا کندوری نیز گویند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). سفره ٔ دراز که ...
-
ابورجاء
لغتنامه دهخدا
ابورجاء. [ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سُفره . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). کندوری . بساطالرحمة. (السامی فی الاسامی ). کندوره .دستارخوان . دسترخوان . سماط. دست خوان . نَطع. سارق .
-
حوله
لغتنامه دهخدا
حوله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (اِ) دسترخان . || دستارچه . دستمال . مندیل . دستارخوان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : منتظر حوله ٔ باد سحرتا که کند خشک بدان زودتر.ایرج .
-
دسار
لغتنامه دهخدا
دسار. [ دَس ْ سا ] (اِ) لغتی است در دستار به لهجه ٔ شوشتری . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دستار شود.- دساربندان ؛ لغتی است در دستاربندان به لهجه ٔ شوشتر. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رجوع به دستاربندان در ردیف خود شود.- دسارخوان ؛ لغت...
-
دسترخوان
لغتنامه دهخدا
دسترخوان . [ دَ ت َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) از دستر = دستار + خوان = میز غذا. مخفف دستارخوان است ، چرا که آن جامه ای است که واضع آنرا بجهت پوشیدن خوان طعام وضع کرده و چون طعام خورند آنرا زیر خوان گسترند. (غیاث ) (آنندراج ). سفره ٔ میز. غذا حوله . مندیل...
-
بتی
لغتنامه دهخدا
بتی . [ ب َت ْ تی ] (ع ص نسبی ) بت باف و فروشنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دستمال پشم و مانند آن . (از اقرب الموارد). و در این حدیث : فاتی بثلثة اقرص علی بتی بمعنی دستارخوان صوف و مانند آن است یا صواب بُتی ، بمعنی طبق است یا نبی بتقدیم نون...