کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دزدران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دزدران
لغتنامه دهخدا
دزدران . [ دَ دَ ] (اِ) نوداران . شاگردانه . فغیاز. برمغاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دزدران
لغتنامه دهخدا
دزدران . [ دُ ] (نف مرکب ) دورکننده ٔ دزد. دزدراننده . راننده ٔ دزد : روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
نودران
لغتنامه دهخدا
نودران . [ ن َ / نُو دَ ] (اِ) شاگردانه . فغیاز. برمغاز. دزدران . (یادداشت مؤلف ). نوداران . نودارانه . نودارانی . نودرانی . رجوع به نوداران و نودرانی شود. || نوکران و شاگردان (؟). (ناظم الاطباء).
-
صیدگیر
لغتنامه دهخدا
صیدگیر. [ ص َ/ ص ِ ] (نف مرکب ) شکارگیر. آنچه صید بچنگ آرد. صیدشکر : کجا گشت شاهین او صیدگیرز شاهی گردون برآرد نفیر. نظامی .روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران .مولوی .
-
تیزچشم
لغتنامه دهخدا
تیزچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین . (آنندراج ). تیزبصر. سخت بینا : تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی . منوچهری .روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدر...
-
ران
لغتنامه دهخدا
ران . (نف مرخم ) مخفف راننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). راننده و دفعکننده و ردکننده و نفی کننده . (ناظم الاطباء). و همواره بصورت مزید مؤخر در ترکیبات صفت بکار رود:- بادران ؛ که باد را دور کند. که باد را دفع سازد.- دزدران ؛ که دزد را براند....
-
خشم
لغتنامه دهخدا
خشم . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) غضب . (ناظم الاطباء). غیظ. قهر. سَخَط، مقابل خشنودی . (یادداشت بخط مؤلف ). وُروت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی نهاده بکوت و ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...