کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دری باغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دری باغ
لغتنامه دهخدا
دری باغ . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
locative
دَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← حالت دَری
-
دُرِّيٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
پر نور("کوکب دري "به تعداد معدودي از ستاره هاي آسمان مي گويند که درخشان تر از بقيه هستند)
-
دَریْ
لهجه و گویش گنابادی
dari در گویش گنابادی یعنی داری ، موجود هست ؟ ، در مالکیت داشتن چیزی
-
دِرّیْ
لهجه و گویش گنابادی
derri در گویش گنابادی یعنی ترکیدن ، سوراخ شدن ، منفجر شدن
-
کبک دری
لغتنامه دهخدا
کبک دری . [ ک َ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ است و مخطط به خطوط سفید بسیار ریز. صاحب مخزن الادویه نوشته بهترین طیور بری آن است و بعد از آن شحرور و پس سمانی و پس ...
-
گشاده دری
لغتنامه دهخدا
گشاده دری . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) آشکارایی . ولنگ و وازی : مرا چه زهره و یارای این سخن باشدگزاف لافی گفتم بدین گشاده دری .سوزنی .
-
فارسی دری
لغتنامه دهخدا
فارسی دری . [ ی ِ دَ ] (اِخ ) فارسی جدید. زبان ایرانی که بعد از اسلام رواج یافت و زبان رسمی و ادبی گردید. پارسی نو زبان شهرهای شرقی و تاجیکان ناحیه ٔ ایران خاوری ، افغانستان ، پامیر و ترکستان است . پارسی نو لهجه ای بود که برطبق مبانی بسیار قدیم با له...
-
نیم دری
لغتنامه دهخدا
نیم دری . [ دَ ] (اِ مرکب ) دری کوتاه .دری به درازی نصف درهای معمولی . (یادداشت مؤلف ).
-
هفت دری
لغتنامه دهخدا
هفت دری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف ). که دارای هفت در باشد.
-
یک دری
لغتنامه دهخدا
یک دری . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص نسبی )یک دره . یک در. صفت اطاقی که یک در دارد : خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری . ازرقی هروی .و رجوع به یک در و یک دره شود.
-
locative case
حالت دَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] حالت دستوری اسم یا گروه اسمی که مکان یا زمان یا وضعیت را نشان میدهد و در فارسی با حرف اضافۀ «در» یا «اندر» مشخص میشود متـ . دری locative
-
پشت دری
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (اِمر.) پارچه یا پرده ای که پشت در یا پنجره بیآویزند.
-
ابن دری
لغتنامه دهخدا
ابن دری . [ اِ ن ُ دَرْرا ] (اِخ ) شاعری از مردم موصل . وفات 545 هَ .ق .