کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریوزگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دریوزگی
/daryuzegi/
معنی
گدایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تکدی، دریوزه، سوال، گدایی
۲. تهیدستی، فقر، نداری
دیکشنری
poverty
-
جستوجوی دقیق
-
دریوزگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تکدی، دریوزه، سوال، گدایی ۲. تهیدستی، فقر، نداری
-
دریوزگی
فرهنگ فارسی معین
(دَ زِ) (حامص .) 1 - فقیری ، بینوایی . 2 - گدایی .
-
دریوزگی
لغتنامه دهخدا
دریوزگی . [ دَرْ زَ / زِ ] (حامص ) دریوزه کردن . گدائی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دریوزه شود.
-
دریوزگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) daryuzegi گدایی.
-
جستوجو در متن
-
تکدی کردن
واژگان مترادف و متضاد
گدایی کردن، دریوزگی کردن
-
اکناع
فرهنگ واژههای سره
دریوزگی، فروتنی، نرم
-
تکدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takaddi با الحاح چیزی از مردم خواستن؛ گدایی؛ دریوزگی.
-
تکدی
واژگان مترادف و متضاد
۱. دریوزه، دریوزگی، دریوزهگری، سوال، صدقهخواهی، کدیه، گدایی ۲. گدایی کردن
-
پرسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) parse ۱. ولگردی؛ دورهگردی.۲. [قدیمی] گدایی؛ دریوزگی.〈 پرسه زدن: (مصدر لازم)۱. [عامیانه] راه رفتن بیهدف؛ گردش کردن در کوچه و بازار.۲. [قدیمی] راه رفتن و دریوزگی کردن.
-
دریوزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تکدی، دریوز، دریوزگی، سوال، کدیه، گدایی ۲. بینوایی، تهیدستی، فقر
-
یوزگی
لغتنامه دهخدا
یوزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یوزه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دریوزگی شود.
-
سوال
واژگان مترادف و متضاد
۱. استفهام، استفسار، پرسش ≠ پاسخ، جواب ۲. درخواست، تقاضا ۳. مساله ۴. تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی ۵. طلب
-
چرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čaras ۱. بند و زندان: ◻︎ هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری: لغتنامه: چرس).۲. شکنجه؛ آزار.۳. فشار.۴. چرخشت۵. آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند.
-
چرسدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čarasdān کیسه یا توبرهای که قلندران و درویشان آنچه از دریوزگی به دست میآورند در آن میریزند: ◻︎ برون رفتم چو درویشان نمدپوش / چرسدان را حمایل کرده بر دوش (جنید خلخالی: مجمعالفرس: چرسدان).