کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریدن و بریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریدن و بریدن
فرهنگ گنجواژه
جرح و قتل، مجازات سخت، قلع و قمع کردن.
-
واژههای مشابه
-
گریبان دریدن
لغتنامه دهخدا
گریبان دریدن . [ گ ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) یقه چاک کردن . یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردندمیگفت رها کن که گریبان بدری . سعدی (رباعیات ). || بی خویشتن شدن . دل از دست دادن . در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده ...
-
جامه دریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .
-
پوست دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن پوست . چرم دریدن : خدادوست را گر بدرند پوست نخواهد شدن دشمن دوست دوست . سعدی .بتا جور دشمن بدردش پوست رفیقی که بر خود بیازرد دوست . سعدی .عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان بی وفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست...
-
پهلو دریدن
لغتنامه دهخدا
پهلو دریدن . [ پ َ دَ دَ ](مص مرکب ) پاره کردن پهلو. دریدن پهلو : درم پهلوی پهلوانان بتیغخورم گرده ٔ گردنان بیدریغ. نظامی .|| دریده شدن پهلوی کسی . || رسیدن صدمه به پهلوی کسی . (از آنندراج ).
-
شکم دریدن
دیکشنری فارسی به عربی
ابقر , انزع احشاء
-
پوست بر تن دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست بر تن دریدن . [ ب َ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) پوست بر تن شکافتن : خون ز غیرت بر وجودم پوست بر تن می دردتا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد.صائب .
-
جستوجو در متن
-
جوب
لغتنامه دهخدا
جوب . [ ج َ ] (ع اِ) دلو بزرگ . || سینه بند زنان . || سپر. || آتش دان . || (مص ) مسافت بریدن . || دریدن و بریدن . || گریبان درست کردن برای پیراهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (ع ص ، اِ) کسی که جراحات را معالجه میکند. (از اقرب الموارد). کسی که زخم دارها را مداوا و پرستاری می کند. آنکه عالم به علم جراحی باشد. (ناظم الاطباء). دستکار. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خسته بند. (یادداشت مؤلف ). در تداول امروز پزشکان...
-
فرص
لغتنامه دهخدا
فرص . [ ف َ ] (ع اِ)خسته ٔ مُقْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هسته ٔ مُقْل . || (مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن . (منتهی الارب ). بر فریصه ٔ کسی زدن . (از اقرب الموارد). فریصه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن . (منتهی الارب ) (از...
-
فرفرة
لغتنامه دهخدا
فرفرة. [ ف َ ف َ رَ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن کسی . (منتهی الارب ). || دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد). || آمیختن سخن را و فزودن . || شکستن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ). || جنبانیدن چیزی را. || فشاندن . (منته...
-
توسیط
لغتنامه دهخدا
توسیط. [ ت َ ] (ع مص ) اندر میان کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). در میان آوردن چیزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در میان قرار دادن . (از اقرب الموارد). || وسیط و میانجی شدن . (از اقرب الموارد). واسطه شدن : زآنکه نفع نان در آ...
-
شبرقة
لغتنامه دهخدا
شبرقة. [ ش َ رَ ق َ ] (ع مص ) گرفتن باز صید را و دریدن آن را. (منتهی الارب ): شبرق البازی الصید؛ گرفت باز شکار را و درید آن را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بریدن جامه . (منتهی الارب ): شبرقت الثوب شبرقة و شبراقا؛ بریدم جامه را و پاره کردم آن...