کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دریدن
/daridan/
معنی
۱. پاره کردن؛ چاک دادن؛ شکافتن.
۲. (مصدر لازم) شکافته شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بریدن، پاره کردن، چاکدادن، چاکزدن
فعل
بن گذشته: درید
بن حال: در
دیکشنری
maul, pull, puncture, rend, rip, rupture, sunder, tear
-
جستوجوی دقیق
-
دریدن
واژگان مترادف و متضاد
بریدن، پاره کردن، چاکدادن، چاکزدن
-
دریدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) (مص م .) 1 - پاره کردن . 2 - شکافتن ، چاک کردن .
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (...
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دُ دَ] (مص ) درویدن . (برهان ). بریدن غله . (از آنندراج ). درودن . (شرفنامه ٔ منیری ). درو کردن . (ناظم الاطباء).
-
دریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: daritan] daridan ۱. پاره کردن؛ چاک دادن؛ شکافتن.۲. (مصدر لازم) شکافته شدن.
-
دریدن
دیکشنری فارسی به عربی
تمزق , دمعة , مزق
-
دریدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bederni طاری: ârgürây(mun) طامه ای: dernâɂan طرقی: hevardmun/ dernâymun کشه ای: hevardmun/dernâymun نطنزی: derdâɂan / dernâɂan
-
دریدن
لهجه و گویش تهرانی
پاره کردن
-
واژههای مشابه
-
گریبان دریدن
لغتنامه دهخدا
گریبان دریدن . [ گ ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) یقه چاک کردن . یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردندمیگفت رها کن که گریبان بدری . سعدی (رباعیات ). || بی خویشتن شدن . دل از دست دادن . در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده ...
-
زمین دریدن
لغتنامه دهخدا
زمین دریدن . [ زَ دَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن زمین : سرایت می کند در بی گناهان خشم جباران زمین را می درد شری که خشم آلود می گردد. صائب (از آنندراج ).دجله ٔ گریه زمین میدرد و می گذردگرد راهست اگر نیل وگر جیحونست .ظهوری (ایضاً).
-
جامه دریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .
-
قفا دریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پاره کردن جامة کسی از پشت . 2 - کنایه از بی آبرو کردن (اشاره به داستان یوسف و زلیخا). 3 - جماع کردن از پشت .
-
پیرهن دریدن
لغتنامه دهخدا
پیرهن دریدن . [ رَ / پیرْ هََ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیرهن قبا کردن . پاره کردن جامه . چاک کردن قمیص : پیرهنی گر بدرد زاشتیاق دامن عفوش بگنه برمپوش . سعدی .چکنم دست ندارم بگریبان اجل تا بتن در ز غمت پیرهن جان بدرم . سعدی .پیرهن می بدرم دمبدم از غایت شوق ...
-
جامه دریدن
لغتنامه دهخدا
جامه دریدن . [ م َ / م ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن پاره کردن . لباس پاره کردن : چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش . ناصرخسرو.خدا کشتی آنجا که خواهد برداگر ناخدا جامه بر تن درد. سعدی (از ارمغان آصفی ).او رفت...