کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریاکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دریاکش
/daryāke(a)š/
معنی
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود؛ دریانوش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریاکش
فرهنگ فارسی معین
(دَ کِ یا کَ) (ص فا.) = دریاکشنده : شراب خواری که دیر مست شود.
-
دریاکش
لغتنامه دهخدا
دریاکش . [ دَرْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریاکشنده دریانوش . که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن . || کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان ). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و ...
-
دریاکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] daryāke(a)š کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود؛ دریانوش.
-
جستوجو در متن
-
دریانوش
لغتنامه دهخدا
دریانوش . [ دَرْ ] (نف مرکب ) دریانوشنده . دریاکش . کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. و رجوع به دریا کش شود.
-
یاقوت زای
لغتنامه دهخدا
یاقوت زای . (نف مرکب ) زاینده ٔ یاقوت . آن که یاقوت زاید : مرکبی دریاکش و طیاره و آتش فشان دایه ای دُرپرور و دوشیزه ای یاقوت زای .منوچهری .
-
آتش فشان
لغتنامه دهخدا
آتش فشان . [ ت َ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) آن چیز یا آن کس که آتش افشاند.- طیاره ٔ آتش فشان ؛ کشتی که با آن نفت و آتش بدشمن می افکندند : مرکبی دریاکش و طیاره ای آتش فشان گه نشیب و گه فراز و گاه وصل و گاه نای . منوچهری .- کوه آتش فشان و آتش افشان ؛ کوهی...
-
پیاله پیما
لغتنامه دهخدا
پیاله پیما. [ ل َ / ل ِ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) که پیاله پیماید. || شرابخوار. (آنندراج ). باده خوار. باده نوش . پیاله کش . جام گیر. صراحی کش . جام پیما. کشتی کش . دریاکش . لای نوش . می پرست . جام دار : صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیزای کوته آستینان ت...
-
لامکان
لغتنامه دهخدا
لامکان . [ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + مکان به معنی جای ) بی جای . بی مکان . بیرون جای . صقع باری تعالی . صقع واجب . ناکجاآباد : ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است . ناصرخسرو.محتاج به دانه ٔ زمین نیست مرغی که ب...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش . مولوی (از آنندراج ...
-
سرمست
لغتنامه دهخدا
سرمست . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) که مستی شراب به سر او رسیده . مست : مطرب سرمست را باز هش آوردنادر گلوی او بطی باده فروکردنا. منوچهری .سرسال آمد و سرمست می جود توأم سازوار آید با مردم سرمست فقاع . سوزنی .کاس کرم دهد به من و من ز خرمی سرمست کاس از دل هش...
-
دریا
لغتنامه دهخدا
دریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تق...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...