کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریابنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دریابنده
/daryābande/
معنی
۱. آنکه کسی یا چیزی را دریابد.
۲. آنکه مطلبی را بفهمد.
۳. زیرک؛ هوشمند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریابنده
لغتنامه دهخدا
دریابنده . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عاقل . هوشمند. ذهین . زیرک . (ناظم الاطباء). خادش . دَرّاک . شاعر. فقیه . (منتهی الارب ). فَهِم فهیم . (دهار). مدرک . مدرکة. نَدِس . (منتهی الارب ) : این دو کس باید که از همه مردان جهان کاملتر وعاقلتر و دریا...
-
دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) daryābande ۱. آنکه کسی یا چیزی را دریابد.۲. آنکه مطلبی را بفهمد.۳. زیرک؛ هوشمند.
-
جستوجو در متن
-
دراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] darrāk ۱. دریابنده؛ نیکدریابنده.۲. کسی که هر چه را بخواهد و طلب کند دریابد.
-
متدارک
واژگان مترادف و متضاد
درککننده، دریابنده
-
مدرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] modrek کسی که چیزی را درک میکند؛ دریابنده.
-
وقاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vaqqād تیزذهن؛ دریابنده.
-
دراکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دراکَة] darrāke نیکدریابنده.
-
مستنبط
واژگان مترادف و متضاد
استنباطکننده، ادراککننده، دریابنده
-
حاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاسّ، مقابلِِ محسوس] [قدیمی] hās[s] حسکننده؛ دریابنده.
-
دریابندگی
لغتنامه دهخدا
دریابندگی . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دریابنده بودن . حالت و چگونگی دریابنده . عمل دریافتن . دریافت . فهم . ادراک . اندریافت : هر دبیر که ذکاء و دریابندگی و خرد او بر این جمله باشد جز معلمی را نشاید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). و رجوع به در...
-
ثاقب
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāqeb) (عربی) هوشیار ، تند دریابنده (ذهن ، فکر)، روشن ، فروزان.
-
دراک
فرهنگ فارسی معین
(دَ رّ) [ ع . ] (ص .) کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده .
-
یابنده
فرهنگ فارسی معین
(بَ د ) (اِفا.) 1 - دریابنده ، درک کننده . 2 - پیدا کننده .
-
مدرک
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) دریابنده ، درک کننده .