کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درپه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درپه
/darpe/
معنی
= درپی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
درپه
لغتنامه دهخدا
درپه . [ دَ پ َ / پ ِ ] (اِ) درپی . درپین . وصله . دربه . پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (از برهان ). پیوند و پینه که وصله ٔ جامه را گویند و چون آنرا در پس دریدگی جامه نهند درپی و درپین خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). پینه و پیوندی که بر جامه دوزند. ...
-
درپه
لغتنامه دهخدا
درپه . [ دَ پ ِه ْ ] (اِ) رحمت و بخشش و عفو. (برهان ).مغفرت و آمرزش . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف درسه است . (حاشیه ٔ برهان ). || (ص ) ناپیدا. ناپدید.(برهان ). غایب . ناپدیدار. غیرمرئی . (ناظم الاطباء).
-
درپه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darpe = درپی
-
جستوجو در متن
-
دروه
لغتنامه دهخدا
دروه . [ دِرْ وِ ] (اِ) درویه . پنبه و رقعه ای که بر جامه می دوزند. (ناظم الاطباء). دربه . درپه . درپی .
-
درپین
لغتنامه دهخدا
درپین . [ دَ ] (اِ) رقعه . وصله . پینه . (از برهان ) (از آنندراج ). درپی . دربی . درپه . دربه .
-
درویه
لغتنامه دهخدا
درویه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ) دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه . دربی . درپه . درپی : ز عالم هرکه دل ناکامه دارددرویه رقعه اش در جامه دارد. میرنظمی (از لسان العجم ).و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود.
-
دربه
لغتنامه دهخدا
دربه . [ دَب َ / ب ِ ] (اِ) پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان ). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند.(ناظم الاطباء). درپه . درپی . وصله . رقعه : زبس دربه که زد بر خرقه ٔ خویش ز سنگینی بدی هفتاد من بیش . شمس کوتوالی .رجوع به درپه و در پی ...
-
دربی
لغتنامه دهخدا
دربی . [ دَ ] (اِ) دربه . درپه . درپی . پینه و پیوندی که بر جامه دوزند. (برهان ). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). رقعه . وصله : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگندکه ژندگیش نه دربی پذیرد و نه رفو. سوزنی .رجوع به دربه و درپه...
-
په
لغتنامه دهخدا
په . [ پ ِه ْ ] (اِ) مخفف پیه . وزد. پی . شحم . دژپه . درپه : دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ از بهر درد دنبه و بهر چراغ په . خاقانی .صد جگر پاره شد ز هر سویی تا درآمد پهی به پهلویی . نظامی .ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی ....
-
پینه
لغتنامه دهخدا
پینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رقعه . وصله . درپی . پاره . ثفنه . لدام . پیوند جامه . رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه . دژنگ . باز افکن . پرگاله . صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و ...
-
درپی
لغتنامه دهخدا
درپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ د...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...