کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درو ـ ردیف کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گندم درو
لغتنامه دهخدا
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. (تاریخ طبرستان ).
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
درو کردن
لغتنامه دهخدا
درو کردن . [ دِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) درویدن . درودن . خسودن . خسوردن . دُریدن . حَوقله . قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیله ٔ داس یا ابزاری دیگر : کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است . نظامی .شراب از خوی به رویش تخم افشاندت...
-
زگ درو
لغتنامه دهخدا
زگ درو. [ زِ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
داس درو
لغتنامه دهخدا
داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ص 425).
-
پی درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] peydero[w] آنچه از محصول که پس از درو کردن در مزرعه باقی بماند؛ کاهین.
-
درو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احصد , منجل
-
هنگام درو
دیکشنری فارسی به عربی
حصاد
-
درو گر
دیکشنری فارسی به عربی
مفغرة
-
ماشین درو
دیکشنری فارسی به عربی
مفغرة
-
درو کردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: derun bekeri طاری: deran kard(mun) طامه ای: dero kardan طرقی: deran kardmun کشه ای: deran kardmun نطنزی: dero kardan
-
درو پنجره
فرهنگ گنجواژه
مجموعه درهای ساختمان.
-
درو غین
واژهنامه آزاد
1چیزی که راست نباشد 2دروغ3نادرست
-
درو غ گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دروغگوی› doruqgu کسی که سخن دروغ بگوید؛ دروغگوینده.
-
درو کردن وبرداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حصاد