کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویش علی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درویش آباد
لغتنامه دهخدا
درویش آباد. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 20هزارگزی جنوب باختری درمیان و 12هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان ، با 291 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
درویش آباد
لغتنامه دهخدا
درویش آباد. [ دَرْ ](اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 5هزارگزی خاور الشتر و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به الشتر. آب آن از سراب زز و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
درویش بچه
لغتنامه دهخدا
درویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
-
درویش پرور
لغتنامه دهخدا
درویش پرور. [ دَرْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) درویش پرورنده . تربیت کننده و پرورنده ٔدرویش ؛ که عنایت و توجه به درویش دارد : که پروردگار توانگر توئی توانا و درویش پرور توئی .سعدی .
-
درویش پسر
لغتنامه دهخدا
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش نوجوان : درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی ).
-
درویش پوش
لغتنامه دهخدا
درویش پوش . [ دَرْ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ درویش . جامه بتن کننده ٔ درویش . کسی که درویش را بپوشد، از قبیل برهنه پوش . (از آنندراج ). || (اِ مرکب ) پوشش درویش . || (نف مرکب ) کسی که پوشش او مثل پوشش درویش باشد. (آنندراج ). آنکه مانند گدایان جامه می پوش...
-
درویش حال
لغتنامه دهخدا
درویش حال . [ دَرْ ] (ص مرکب )مقل الحال . کسی که به وضع درویشان باشد : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغزنسرین کان دید کرد لخلخه ٔ رایگان .خاقانی .
-
درویش خاک
لغتنامه دهخدا
درویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
درویش خاکی
لغتنامه دهخدا
درویش خاکی . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 9هزارگزی شمال نجف آباد و 3هزارگزی جنوب رودخانه ٔ قزل اوزن ، با 160 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
درویش خان
لغتنامه دهخدا
درویش خان . [ دَرْ ] (اِخ ) شهرت غلامحسین درویش است . رجوع به درویش (غلامحسین ...) شود.
-
درویش خسرو
لغتنامه دهخدا
درویش خسرو. [ دَرْ خ ُ رَ/ رُو ] (اِخ ) پیشوا و رئیس نقطویه ٔ قزوین در عهد شاه عباس اول صفوی . بنا بقول مورخین عصر صفوی وی نسبت پستی داشت و از مردم فرومایه ٔ قزوین بود اما در بین نقطویه اندک اندک اهمیتی یافت و در قزوین دستگاه ارشاد چید و مسجد و تکیه ...
-
درویش خیل
لغتنامه دهخدا
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . اهالی آن در تابستان به ییلاقات دماوند میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
درویش خیل
لغتنامه دهخدا
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
درویش خیلک
لغتنامه دهخدا
درویش خیلک . [ دَرْ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پی رجه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری .واقع در 52 هزارگزی شمال کیاسر آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
درویش دار
لغتنامه دهخدا
درویش دار. [ دَرْ ] (نف مرکب ) دارنده ٔدرویش . نوازنده ٔ درویش . تیماردار و مراقبت و محافظت کننده ٔ درویش : و مردمش [ مردم همدان ] غریب دوست باشند و درویش دار. (مجمل التواریخ و القصص ).