کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویش علی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درویش علی
لغتنامه دهخدا
درویش علی . [ دَرْ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بوکان و 10هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به سقز، با 287 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
آی درویش
لغتنامه دهخدا
آی درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) نام تیره ای از ترکمانان ایران ، ساکن شمال غربی سنگر.
-
تختگاه درویش
لغتنامه دهخدا
تختگاه درویش . [ ت َ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است نزدیک تختگاه جهان بخش . رجوع به تختگاه جهان بخش شود.
-
جبه ٔ درویش
لغتنامه دهخدا
جبه ٔ درویش . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ دَرْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ابر باشد که به عربی سحاب گویند. || کنایه از شب هم هست که عرب لیل خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) : روزی که فلک جبه ٔ درویش گرفتی از فضله ٔ زنبور بر او دوختمی جیب . انوری (از ان...
-
درویش بقال
لغتنامه دهخدا
درویش بقال . [ دَرْ ب َق ْ قا ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری شبستر و 4هزارگزی راه شوسه ٔ صوفیان به سلماس و یکهزارگزی خط آهن جلفا، با 390 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغراف...
-
درویش بیگه
لغتنامه دهخدا
درویش بیگه . [ دَرْ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه . واقع در 4هزارگزی جنوب باختری کوزران و پانصدگزی جنوب راه فرعی سنجابی به گوران ، با 130 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ ج...
-
درویش پروریدن
لغتنامه دهخدا
درویش پروریدن . [ دَرْ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) عنایت و توجه به درویشان کردن . پرورش درویشان : گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب بیادش آور درویش پروریدن .حافظ.
-
درویش رنگ
لغتنامه دهخدا
درویش رنگ . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ و سیرت و حال درویشان . درویش صفت : چو دید آن خردمند درویش رنگ که بنشست و برخاست بختش به جنگ .سعدی .
-
درویش شدن
لغتنامه دهخدا
درویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ...
-
درویش کردن
لغتنامه دهخدا
درویش کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسکین ساختن . بی چیز کردن . تنگدست ساختن . فقیر کردن . افقار. (تاج المصادر بیهقی ) : رعایای خراسان را ناچیز کرد و اقویا و محتشمان را بر کند املاک بستدو لشکر خداوند را درویش کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427). اگر ...
-
درویش گردیدن
لغتنامه دهخدا
درویش گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درویش شدن . مستمند گشتن . مسکین شدن . اصفار. اعدام . املاق . خَوب . عُدم . اقشاء؛ درویش گردیدن سپس توانگری . هزل ، مردن شتران کسی پس درویش گردیدن وی . (از منتهی الارب ).
-
درویش گرنمز
لغتنامه دهخدا
درویش گرنمز. [ دَرْ گ ُ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در15هزارگزی شمال خاوری گرمی و 15هزارگزی راه شوسه ٔ گرمی به بیله سوار، با 163 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
درویش محمد
لغتنامه دهخدا
درویش محمد. [ دَرْ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. واقع در 5هزارگزی شمال باختری مرند و 3هزارگزی راه شوسه ٔ مرند به خوی ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
درویش آباد
لغتنامه دهخدا
درویش آباد. [ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 21هزارگزی شمال آمل کنارراه شوسه ٔ کناره . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).