کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویش بچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درویش بچه
لغتنامه دهخدا
درویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
-
واژههای مشابه
-
علی درویش
لغتنامه دهخدا
علی درویش . [ ع َ ی ِ دَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . از اهالی حلب بود، درسال 1289 هَ . ق . متولد شد و در 7 ربیعالاول 1372 هَ . ق . درگذشت . او راست : النظریات الحقیقیة فی علم القراءة الموسیقیة، در شش جلد. (از معجم المؤلفین بنقل از اعلام الادب ج 1 ص 236).
-
علی درویش
لغتنامه دهخدا
علی درویش . [ ع َ ی ِ دَ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابراهیم انکوری مصری ، مشهور به درویش . ادیب و نویسنده و شاعر بود و در قاهره در ماه محرم سال 1211 هَ . ق .متولد شد. وی در دانشگاه ازهر وارد گشت و نزد شیخ مهدی وقویسنی و صاوی تحصیل کرد. سپس متمایل به ادبیات ...
-
علی درویش
لغتنامه دهخدا
علی درویش . [ ع َی ِ دَ ] (اِخ ) ابن امیر بایزید جلایر. وی از کسانی بود که برای فتنه بین امیرحسین و امیرتیمور گورکانی ، مکتوبی نزد امیرحسین در سالی سرای فرستادند، مبنی بر آنکه امیرتیمور به خیال استقلال شروع به جمعآوری سپاه کرده است . رجوع به حبیب الس...
-
آی درویش
لغتنامه دهخدا
آی درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) نام تیره ای از ترکمانان ایران ، ساکن شمال غربی سنگر.
-
تختگاه درویش
لغتنامه دهخدا
تختگاه درویش . [ ت َ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است نزدیک تختگاه جهان بخش . رجوع به تختگاه جهان بخش شود.
-
جبه ٔ درویش
لغتنامه دهخدا
جبه ٔ درویش . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ دَرْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ابر باشد که به عربی سحاب گویند. || کنایه از شب هم هست که عرب لیل خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) : روزی که فلک جبه ٔ درویش گرفتی از فضله ٔ زنبور بر او دوختمی جیب . انوری (از ان...
-
درویش بقال
لغتنامه دهخدا
درویش بقال . [ دَرْ ب َق ْ قا ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری شبستر و 4هزارگزی راه شوسه ٔ صوفیان به سلماس و یکهزارگزی خط آهن جلفا، با 390 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغراف...
-
درویش بیگ
لغتنامه دهخدا
درویش بیگ . [ دَرْ ب َ ] (اِخ ) لقب علی درویش بیگ از امرای جهانگیر میرزا در قلعه ٔ أخسی . رجوع به علی درویش بیگ در ردیف خود شود.
-
درویش بیگه
لغتنامه دهخدا
درویش بیگه . [ دَرْ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه . واقع در 4هزارگزی جنوب باختری کوزران و پانصدگزی جنوب راه فرعی سنجابی به گوران ، با 130 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ ج...
-
درویش پروریدن
لغتنامه دهخدا
درویش پروریدن . [ دَرْ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) عنایت و توجه به درویشان کردن . پرورش درویشان : گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب بیادش آور درویش پروریدن .حافظ.
-
درویش رنگ
لغتنامه دهخدا
درویش رنگ . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ و سیرت و حال درویشان . درویش صفت : چو دید آن خردمند درویش رنگ که بنشست و برخاست بختش به جنگ .سعدی .
-
درویش شدن
لغتنامه دهخدا
درویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ...
-
درویش علی
لغتنامه دهخدا
درویش علی . [ دَرْ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بوکان و 10هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به سقز، با 287 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).