کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درویدن
/deravidan/
معنی
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: دروید
بن حال: درو
دیکشنری
reap
-
جستوجوی دقیق
-
درویدن
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ دَ) (مص م .) درو کردن .
-
درویدن
لغتنامه دهخدا
درویدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درودن . (آنندراج ). درو کردن غله و علف و جز آن . (ناظم الاطباء). حصد. حصاد. بدرودن . بدرویدن . حصاد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درودن شود : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی ....
-
درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درودن› [قدیمی] deravidan بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
-
درویدن
دیکشنری فارسی به عربی
کدس
-
جستوجو در متن
-
دروندگی
لغتنامه دهخدا
دروندگی . [ دِ رَ وَ دَ/ دِ ] (حامص ) عمل درویدن . و رجوع به درویدن شود.
-
نادرویدن
لغتنامه دهخدا
نادرویدن . [ دَ رَ دَ ] (مص منفی ) مقابل درویدن . رجوع به درویدن شود.
-
نادرویدنی
لغتنامه دهخدا
نادرویدنی . [ دَ رَ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل درویدن نیست . که ازدر درویدن نباشد.
-
حصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hasd درو کردن؛ درویدن.
-
بازدرویدن
لغتنامه دهخدا
بازدرویدن . [ دَ رَ دَ ] (مص مرکب ) درودن . درویدن . دوباره درو کردن . دیگر بار درویدن کشته را : کآرد دو سه تخم را به آغازچون کشته رسیدبدرود باز. نظامی .و رجوع به درویدن شود.
-
garnered
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدست آوردن، انبار کردن، انباشتن، درویدن
-
garnering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدست آوردن، انبار کردن، انباشتن، درویدن
-
کدس
دیکشنری عربی به فارسی
انبار غله , انبار , انبار کردن , انباشتن , درويدن
-
خیش کردن
واژگان مترادف و متضاد
خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن ≠ درو کردن، درویدن
-
دروش
لغتنامه دهخدا
دروش . [ دِ رَ وِ ] (اِمص ) درویدن که به معنی درو کردن باشد. (ناظم الاطباء).