کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دروه
لغتنامه دهخدا
دروه . [ ] (اِ) این کلمه در منتهی الارب به معنی چکه ، و دروه کردن به معنی چکه کردن آمده است : و کف البیت وکفاً وَکیفاً و توکافاً؛ چکید سقف خانه و جز آن از باران یعنی دروه کرد -انتهی . و در حاشیه ٔ منتهی الارب ، چ تهران آمده است : دروه به معنی چکه باش...
-
دروه
لغتنامه دهخدا
دروه . [ دِرْ وِ ] (اِ) درویه . پنبه و رقعه ای که بر جامه می دوزند. (ناظم الاطباء). دربه . درپه . درپی .
-
جستوجو در متن
-
driegh
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دروه
-
وکف
لغتنامه دهخدا
وکف . [ وَ ] (ع مص ) چکیدن سقف خانه و جز آن از باران یعنی دروه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || اندک اندک چکیدن و جاری شدن . (از اقرب الموارد). || جاری ساختن چشم اشک را و ابر باران را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) گستر...
-
حصن الدین
لغتنامه دهخدا
حصن الدین . [ ح ِ نُدْ دی ] (اِخ ) ابن تغلب . ملقب به شریف . صاحب دره ٔ سربام از اشمونیان است و دروه ٔ شریف بدو منسوبست با ملک ظاهر ایوبی درافتاد و شکست یافت و او را در اسکندریه بدار کشیدند. (صبح الاعشی ج 1 ص 359).
-
درویه
لغتنامه دهخدا
درویه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ) دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه . دربی . درپه . درپی : ز عالم هرکه دل ناکامه دارددرویه رقعه اش در جامه دارد. میرنظمی (از لسان العجم ).و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود.
-
کاتربرا
لغتنامه دهخدا
کاتربرا. (اِخ ) قریه ای از بلژیک (برابان ). در آنجا جنگ مارشال «نی » با انگلیسیان در 16 ژوئن 1815 شب پیش مصاف واترلو صورت گرفت . آلبرماله نویسد: « ... خطا از جانب مارشال نی بود توضیح آنکه امپراطور ناپلئون به او دستور داده بود که در ساعت اول جنگ محل ت...
-
وکیف
لغتنامه دهخدا
وکیف . [ وَ ] (ع مص ) وکوف . وکف . چکیدن سقف خانه و جز آن از باران یعنی دروه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وکوف و وکف شود. || قطره قطره جاری ساختن چشم اشک را و ابر باران را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چکیدن سقف خانه و جز آن از بار...
-
رقعة
لغتنامه دهخدا
رقعة. [ رُ ع َ ] (ع اِ) دارویی که رقعا و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). به معنی رقعا است که سرخس و گیلدارو باشد خصوصاً و آن بیخی است سرخ رنگ و اگر آن را بکوبند و یک مثقال از آن با دو بیضه ٔ برشت بخورند آزاری را که بسبب افتادن یا برداشتن چیزی سنگین ب...
-
چاپ
لغتنامه دهخدا
چاپ . (اِ) طبع. باسمه . عملی است که بواسطه ٔ آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه ٔ شبیه به آن تهیه کرد. (لغات نو فرهنگستان ). طبع و باسمه و تافت و انطباع و تافتگی از روی خط و نوشته . (ناظم الاطباء)؛ چاپ اول ، طبع نخستین کتابی ؛ چاپ عبدالرحیم ، طبع او....