کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونچشمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
exophthalmos
برونچشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بیرونزدگی کرۀ چشم از چشمخانه
-
visual approach
تقرب چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] تقرب در وضعیت پرواز با دستگاه که ادامۀ آن با دیدن زمین بهصورت پرواز با دید تداوم مییابد
-
monocular
تکچشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ویژگی وسیلهای که برای تجهیز یک چشم طراحی یا ساخته میشود
-
eye rot
پوسیدگی چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] پوسیدگی به شکل چشم در میوه براثر عوامل مختلف
-
xerophthalmia
خشکچشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] خشکی غیرطبیعی قرنیۀ چشم که در نتیجۀ آن قرنیه شفافیت خود را از دست میدهد و کراتینی (kratinized) میشود
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (اِمص .) بُخل ، حسادت .
-
دش چشمی
لغتنامه دهخدا
دش چشمی . [ دُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حسد. رشک . (یادداشت مؤلف ) : اردشیر دانست که اردوان از دش چشمی و بدکامی [ این ] را میگوید. (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص 10).
-
شوخ چشمی
لغتنامه دهخدا
شوخ چشمی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخ چشم . بیشرمی . بی آزرمی . بی حیائی . خیره چشمی : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر. سنائی .آنکه ... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه ). وگر شو...
-
میش چشمی
لغتنامه دهخدا
میش چشمی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت میش چشم . شهلة [ ش َ / ش ُ ل َ] . شَهَل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به میش چشم شود.
-
پاک چشمی
لغتنامه دهخدا
پاک چشمی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) صفت پاک چشم .
-
تنگ چشمی
لغتنامه دهخدا
تنگ چشمی . [ ت َچ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) کنایه از بخل بلحاظ آنکه صاحبش به سبب دون همتی به دنیای فانی پسند نموده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کوته نظری . اندک بینی : جهان نیز چون تنگ چشمان دور است از این تنگ چشمی از این تنگ باعی . خاقانی .تنگ چشمی ز ت...
-
خیره چشمی
لغتنامه دهخدا
خیره چشمی . [ رَ /رِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . ستهندگی . لجاجت . خودسری . خیره سری . خودرایی . عناد. (یادداشت مؤلف ).
-
شوخ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] šuxče(a)šmi گستاخی؛ بیشرمی.
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] tangče(a)šmi ۱. آزمندی؛ حرص.۲. بخل: ◻︎ به تنگچشمی آن تُرک لشکری نازم / که حمله بر من درویش یکقبا آورد (حافظ: ۲۹۸).
-
هم چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] hamče(a)šmi ۱. رقابت کردن.۲. حسد ورزیدن.