کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درونه
/darune/
معنی
۱. [مقابلِ برونه] درون؛ اندرون.
۲. شکم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
content, core, entrails, medulla, nucleus
-
جستوجوی دقیق
-
درونه
فرهنگ فارسی معین
(دَ نَ یا نِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - کمان حلاجی . 2 - هر چیز که به شکل کمان باشد. 3 - قوس قزح .
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای است که بیهقی گوید: یوسف بن ناصرالدین سبکتکین بسال 423 هَ . ق . در آنجا درگذشته است . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 شود.
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دَ / دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) کمان حلاجان . (لغت فرس اسدی ). کمان حلاج . (برهان ). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری ). کمان حلاجی . (آنندراج ) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی .میغ ماننده ٔ...
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ)درون . (آنندراج ). اندرون . مقابل بیرون : لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلااو کتف این چنین کند که به درونه خوشترم . مولوی (از آنندراج ) || نهان . ضمیر. باطن : چون غمزده را در آن تحیراز خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو.|| ب...
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دَ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب . (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). و رجوع به درونج شود.
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) darune ۱. [مقابلِ برونه] درون؛ اندرون.۲. شکم.
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] da(o)rune = درونج
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] da(o)rune ۱. کمان؛ قوس.۲. =رنگینکمان۳. کمان حلاجی.۴. آنچه به شکل کمان باشد؛ خمیده؛ کمانی: ◻︎ بنفشهزار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴).
-
واژههای مشابه
-
درونه تاب
لغتنامه دهخدا
درونه تاب . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) درون تافته . دلسوخته . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دورونه
لغتنامه دهخدا
دورونه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) آژفنداک . قوس قزح . (ناظم الاطباء).رنگین کمان . کمان رستم . درونه . رجوع به درونه شود.
-
برون
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیرون، خارج ≠ درون ۲. ظاهر، برونه ≠ باطن، درونه ۳. مستثنا
-
بیروان
لغتنامه دهخدا
بیروان . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ).