کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درود
/dorud/
معنی
۱. سلام.
۲. ثنا؛ ستایش.
۳. نیایش؛ دعا.
۴. رحمت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ثنا، دعا، ستایش
۲. آفرین، تحیت، دعا، سلام
۳. رحمت
دیکشنری
aloha, greeting, hail, hello, lumber, plank, salutation, salute, wood
-
جستوجوی دقیق
-
درود
فرهنگ نامها
(تلفظ: dorud) ستایش ، ثنا ، سلام و آفرین ، سلام و آفرین بر تو (شما) باد .
-
درود
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثنا، دعا، ستایش ۲. آفرین، تحیت، دعا، سلام ۳. رحمت
-
درود
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دعا، ستایش . 2 - سلام ، رحمت .
-
درود
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - چوب ، تخته . 2 - درخت بریده شده .
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (اِ) (در قدیم با واو مجهول ) چوب و درخت و تخته ، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان ).
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (اِ) به معنی صلوات است که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و دعا و از حیوانات دیگر تسبیح باشد. (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). با لفظ گفتن و فرستادن و رسیدن و رساندن و دادن مستعمل است . (آنندراج )...
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ) (جهانگیری ).
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن لرستان (خط جنوب ) واقع در 467هزارگزی تهران . و رجوع به دورود شود.
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (مص مرخم ، اِمص )درو. درودن . بریدن زراعت . (از غیاث ). بریدن غله و علف . (از آنندراج ). درو کردن . (جهانگیری ). درو. درودن . درویدن . حصاد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ز ابر جودت ای بحر مقدس درود کشت ما را قطره ای بس . یحیی بن سیبک نیشابوری...
-
درود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drot] dorud ۱. سلام.۲. ثنا؛ ستایش.۳. نیایش؛ دعا.۴. رحمت.
-
درود
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ درودن، اسم مصدر) dorud = درودن
-
درود
دیکشنری فارسی به عربی
اعتبار , برد , تحية , تقدير , حي
-
واژههای مشابه
-
هم درود
لغتنامه دهخدا
هم درود. [ هََ دُ] (ص مرکب ) دو تن که یکدیگر را درود گویند. دوست .- هم درود آمدن ؛ یکدیگر را خوش آمد گفتن : چو با یکدگر هم درود آمدندبه آن آب چشمه فرودآمدند.نظامی .
-
درود دادن
لغتنامه دهخدا
درود دادن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) سلام رساندن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). تصلیة. (دهار). سلام کردن . درود رساندن . || درود گفتن . آفرین گفتن . تحیت گفتن : فریدون که بگذشت از اروندرودهمی داد تخت مهی را درود. فردوسی .بدادش یکایک درود و پیام از اسفند...