کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دروا کردن
معنی
(دَ. کَ دَ) (مص م .) برداشتن ، به هوا بلند کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دروا کردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دَ) (مص م .) برداشتن ، به هوا بلند کردن .
-
واژههای مشابه
-
دروا شدن
لغتنامه دهخدا
دروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به شکوفه . (از منتهی الارب ).نَسع، نُسوع ؛ دروا شدن گوشت بن دندان از دندان و فروهشته و سست گر...
-
دروا گردیدن
لغتنامه دهخدا
دروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن شود. || پراکنده شدن : امشاخ ؛ پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب ).
-
جان زمان دروا
لغتنامه دهخدا
جان زمان دروا. [ زَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 52 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه . سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه و 7 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
درواکردن
لغتنامه دهخدا
درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کر...
-
جستوجو در متن
-
درواکردن
لغتنامه دهخدا
درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کر...
-
تبرؤل
لغتنامه دهخدا
تبرؤل . [ ت َ ب َ ءُ ] (ع مص ) تبرئل . دروا کردن خروس پرهای گردن را برای جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
برألة
لغتنامه دهخدا
برألة. [ ب َ ءَ ل َ ] (ع مص )ابرئلال . تبرئل . پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس .
-
آون
لغتنامه دهخدا
آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن : همه مردم از دانه خرمن کنندز انگور دوشاب و آون کنند. شمسی (یوسف وزلیخا).
-
تجفل
لغتنامه دهخدا
تجفل . [ ت َ ج َف ْ ف ُ ] (ع مص ) خیزانیدن خروس پرهای گردن را از برای جنگ . (شرح قاموس ). دروا کردن خروس پرهای گردن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
-
شصی
لغتنامه دهخدا
شصی . [ ش ُ سی ی ] (ع مص ) باد کردن مرده پس بلند شدن هر دو دست و پای آن . (ناظم الاطباء). دروا شدن هر دو دست و پای مرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی شصو است . (از اقرب الموارد). رجوع به شصو شود.
-
شماذ
لغتنامه دهخدا
شماذ. [ ش َ ] (ع مص ) آبستن گردیدن ماده شتر و دم خود را دروا داشتن . و رجوع به شمذ شود. || برداشتن ازار خود را. || گشن یافتن خرمابن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پر کردن زن شرم خود را به پاره ٔ رکوی تا زهدان وی بیرو...